چون نوای بختگان در گویش لر می زنم
نغمه های آذری با لهجه ی کر می زنم
می نشیند هر سخن در تار و پود سیم ها
لحظه ای که تار جان سنجیده وپرمی زنم
می شود دل باز،از لبخند صبح غنچه ها
تا میان ایده ها مستانه چادر می زنم
شور شیرین درمیان قصر شاد واژه ها
هم صدا با نغمه های ناب کلهر می زنم
در ستیز لحظه ها چون می شوم پیروز و شاد
بشکنی رندانه بر یاد الختر می زنم
شعر ها را رج به رج می بافم از الیاف شوق
دار احساس غزل را با تبحر می زنم
من،خلاف«راحم»ومعیار چشم و گوشها
کمتر از بود و نبود این و آن ، غر می زنم