دلی چو کهکشان دارم،
پرت شده در تاریکی،
دور افتاده از جهان،
با ستارگانی خاموش
در انتظار نور امید...
و من گیر افتاده ام در مارپیچ خود
فریاد میزنم...
انعکاس صدایم را گم میکنم
گویی صدایم در سیاه چاله ای
حبس میشود.
اما خیال ازاد است و رها
روزی که نورِ امید ز راه رسد
باز هم آسمانِ شبِ من
چلچراغان است،
ستارگانم غبار ها را
میتکانند و میرقصانند.
و سکوتِ شادی بخش
سوار بر ستاره ی دنباله دار
سرک میکشد به هرسو...
آن روز کهکشانم زیباست
راه شیری را یافته است.
پرت شده در تاریکی،
دور افتاده از جهان،
با ستارگانی خاموش
در انتظار نور امید...
و من گیر افتاده ام در مارپیچ خود
فریاد میزنم...
انعکاس صدایم را گم میکنم
گویی صدایم در سیاه چاله ای
حبس میشود.
اما خیال ازاد است و رها
روزی که نورِ امید ز راه رسد
باز هم آسمانِ شبِ من
چلچراغان است،
ستارگانم غبار ها را
میتکانند و میرقصانند.
و سکوتِ شادی بخش
سوار بر ستاره ی دنباله دار
سرک میکشد به هرسو...
آن روز کهکشانم زیباست
راه شیری را یافته است.