می شکافم دل تاریکی ها


می شکافم دل تاریکی ها

می روم راهی که پایانش هست ناپیدا با چراغی که نور آن عشق است مهر خاموشی زدم بر لب ها کفشی از جنس امید پوشیدم گذشته دفن شده ست پشت سرم هرچه بود و نبود سوزاندم یک وجب خاک بر سر دیروز ریختم وشاعر:مبینا کوهزاد

می روم راهی که پایانش هست ناپیدا
با چراغی که نور آن عشق است
مهر خاموشی زدم بر لب ها
کفشی از جنس امید پوشیدم


گذشته دفن شده ست پشت سرم
هرچه بود و نبود سوزاندم
یک وجب خاک بر سر دیروز
ریختم و حال به پیش می آیم


از دلم طرد شده تردیدها
من به فردای خوب ایمان دارم
شب هایی که دوصد نورانی
مثل شب های عاشقان دارم


اعتمادی به حرف اصلا نیست
من به اشعار خودم معتقدم
مهر خاموشی زدم بر لب ها
دست ها را به کار می گیرم


هرچه بود و نبود سوزاندم
کشتمش ابر نومیدی را
من لباسی نو بر تن کردم
کفشی از جنس امید پوشیدم


شهر را پشت سرم می بینم
غرق در بهت و سکوتی مطلق
من به تنهایی خویش خرسندم
خود را آزاد و رها می بینم


با کمی عشق به راه می افتم
می شکافم دل تاریکی ها
من در این راه قدم بگذارم
می روم راهی که پایانش هست ناپیدا


مبینا کوهزاد
مرداد 95

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا