هذِهِ لَیلَتی
(امشب شب من است)
شاعر : جورج جُرداق
مترجم: حسین خسروی
از مجموعهی "سطرهایی از کتاب یاسمین"
(ترجمه اشعار نزار قبانی و دیگران)
ویراستار مجموعه: د. عبدالحسین خواجهعلی
1
در بین اوقات گذشته و آیندهی زندگی من،
امشب شب من است و رؤیای زندگیم.
تو تمامِ عشق و آرزوهایم هستی؛
پس پیمانه را از عشق پر کن و بیاور.
2
پس از مدتی، عشق از این خانه خواهد رفت؛
و گنجشکان از لانهها کوچ خواهند کرد.
و سرزمینهایی که در گذشته آباد بودند،
ما را بی برگ و نوا خواهند دید؛
همچنانکه ما آنها را بیابانی خشک میبینیم.
3
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس [محبوبم!] بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
4
شب خرامان نزد ما آمد
و در حالی که عشق در چشمانمان بود،
به گفت و شنود عاشقانه،
و سخنی که روی لبهایمان آب میشد،
گوش فراداد.
5
هنگامی که شب مرا فراخواند، مدت زیادی ماند
تا شوق را از چشمانم برچیند.[و درد اشتیاقم را کاهش دهد.]
به من نزدیک شو و تمام عشقم را از آن خود کن
آنگاه چشمانت را ببند تا مرا ببینی.
6
و ای کاش این شب ما بسیار طولانی شود
که هرچه زمانِ دیدار بیشتر شود، باز هم کم است.
7
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
8
محبوبم! عشق [اتفاقی فرخنده و] خوش است؛
و اگر [ما با عاشقشدن، اختیار] روزگار را در دستان خود بگیریم، هیچ عیبی بر ما نیست.
یک اتفاق، هستی را به ما هدیه کرد؛
و دیدارمان را مسیر ساخت و توانستیم همدیگر را ببینیم.
9
در دریاهایی که بادها در آنها مینالند،
و پاروها و دریانوردان در آنها گم شدهاند،
دیدار ما چه خوب فراق را به ستوه آورد!
هر شبی که ما کنار هم باشیم مثل صبح [روشن] است.
10
ای محبوبی که به خاطرش بیخواب شدم!
و ای غریبی که دلم را با خود بردهای!
11
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
12
بیخوابی ناشی از اشتیاق،
در آن چشمان زیبا،
رویایی است که عشق آن را ادامهدار میپسندد.
حدیث عشق را اگر هم ما بر زبان نیاوریم،
دیری نمیپاید که سکوت پیرامون ما آن را بازگو میکند.
13
محبوبم!
تو شراب من و جام منی؛
و آرزوی خاطرم و شادی لحظات همدمیم هستی؛
خاموشی و گفتار و نجوایم برای توست؛
و در دوستداشتنت، فردایم از دیروزم پیشی میگیرد.
14
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
15
تصویر همپیالهها در آسمان امشبم [مثل ماه] نمایان شده؛
و ابونواس [شاعر] دست در گردن خیّام افکنده است.
[آن دو] رویاها را از خاطر من برمیگیرند و همچون شراب دست به دست میگردانند.
[آنان] عشق ورزیدند و روزگار را مست ساختند
16
خدای من!
اگر ما در این دنیا نباشیم، روزگار، جوانی و صبح و شبش را وامدارِ چه کسی باشد؟
[این ما هستیم که به خوشیهای روزگار معنا میبخشیم]
پس از ما، عشق کسی را نخواهد داشت که با آوایی خوش راهبر او باشد.
ما شب عشق و روز آن هستیم.
17
قلبم و خیالم آکنده از شوق است.
امشب شب من است؛
پس ای زمان!
بایست!
*******************
1
هذِهِ لَیلَتی وَحُلمُ حَیاتی
بَینَ ماضٍ مِن الزَّمانِ و آتِ
الهَوى أنت َکُلُّهُ والأمانی
فَاملأ الکَأسَ بالغَرامِ و هاتِ
2
بعدَ حینٍ یُبَدِّل الحبُ دارا
و العَصافیرُ تَهجُرُ الأوُکارا
و دیارٌ کانَت قدیماً دیارا
سَتَرانا کَما نَراها قِفارا
3
سَوفَ تَلهُو بِنَا الحَیاةُ.. و تَسخَر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
4
والمساءُ الذی تَهادَى إلینا
ثم أصغَى و الحبُ فی مُقلَتینا
لِسؤالٍ عن الهوى و جوابٍ
و حدیثٍ یَذُوبُ فی شفتینا
5
قد أطالَ الوقوفَ حینَ دَعانی
لِیَلُمَّ الأشواقَ عن أجفانی
فادنُ منِّی و خُذ إلیکَ حَنانی
ثم أغمِض عینیک حتى تَرانی
6
وَلیَکُن لَیلُنا طویلاً طویلا
فَکَثیرُ اللِقاء کانَ قلیلا
7
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
8
یا حبیبی طابَ الهَوى؛ مَا عَلَینا
لَو حَمَلنَا الأیامَ فی راحتَینا
صُدفةٌ أهدَتِ الوجودَ إلینا
و أتاحَت لِقاءَنا فالتَقَینا
9
فی بِحارٍ تَئِنُّ فیها الریاحُ
ضاعَ فیها المِجدافُ و الملاحُ
کم أذلَّ الفراقَ مِنّا لِقاءٌ
کُلُّ لیلٍ إذا التقینا صباحُ
10
یا حبیباً قد طالَ فیه سُهادی
و غریباً مسافراً بِفؤادی
11
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أحِبُّکَ الآنَ أکثر
12
سَهَرُ الشوقِ فی العیونِ الجَمیلة
حُلُمٌ آثَرَ الهَوى أن یُطیله
و حدیثٌ فی الحب إن لَم نَقُله
أوشکَ الصَمتُ حَولَنا أن یَقُولَه
13
یا حبیبی و أنت خَمری و کأسی
و مُنى خاطری و بَهجَةُ أُنسی
فیک صَمتی و فیک نُطقی و هَمسی
و غَدی فی هواک یَسبِقُ اَمسی
14
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
15
هَلَّ فی لَیلتی خَیالُ النِّدامَى
و النُواسیُّ عانَقَ الخَیَّامَ
و تَساقَوا مِن خاطری الأحلامَ
و أحَبُّوا و أسکَروا الأیامَ
16
رَبِّ مِن أینَ لِلزمانِ صِباهُ
إن غَدَونا و صبحهُ و مَساهُ
لَن یَرى الحبُ بَعدَنا مَن حَداهُ
نَحنُ لُیلُ الهَوى و نَحنُ ضُحاهُ
17
مِلءُ قلبی شوقٌ و ملء خَیالی
هذه لیلتی فَقِف یا زمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جورج جرداق
George Jordac
شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس لبنانی در 1924 میلادی به دنیا آمد و در 5 نوامبر 2014 (14 آبان1393 خورشیدی) درگذشت.
وی استاد ادبیات و فلسفه اسلامی در دانشگاه بیروت بود و با مطبوعات عربی و رادیو تلویزیون لبنان نیز همکاری داشت.
جورج جرداق شاعری ترانهسرا هم بود. یکی از اشعار او با نام «هذِهِ لَیلَتی» که در سال 1968 با آهنگسازی محمد عبدالوهاب توسط بانوی آواز عرب، امکلثوم، خوانده شد از مشهورترین ترانههای عربی به شمار میرود.
(امشب شب من است)
شاعر : جورج جُرداق
مترجم: حسین خسروی
از مجموعهی "سطرهایی از کتاب یاسمین"
(ترجمه اشعار نزار قبانی و دیگران)
ویراستار مجموعه: د. عبدالحسین خواجهعلی
1
در بین اوقات گذشته و آیندهی زندگی من،
امشب شب من است و رؤیای زندگیم.
تو تمامِ عشق و آرزوهایم هستی؛
پس پیمانه را از عشق پر کن و بیاور.
2
پس از مدتی، عشق از این خانه خواهد رفت؛
و گنجشکان از لانهها کوچ خواهند کرد.
و سرزمینهایی که در گذشته آباد بودند،
ما را بی برگ و نوا خواهند دید؛
همچنانکه ما آنها را بیابانی خشک میبینیم.
3
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس [محبوبم!] بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
4
شب خرامان نزد ما آمد
و در حالی که عشق در چشمانمان بود،
به گفت و شنود عاشقانه،
و سخنی که روی لبهایمان آب میشد،
گوش فراداد.
5
هنگامی که شب مرا فراخواند، مدت زیادی ماند
تا شوق را از چشمانم برچیند.[و درد اشتیاقم را کاهش دهد.]
به من نزدیک شو و تمام عشقم را از آن خود کن
آنگاه چشمانت را ببند تا مرا ببینی.
6
و ای کاش این شب ما بسیار طولانی شود
که هرچه زمانِ دیدار بیشتر شود، باز هم کم است.
7
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
8
محبوبم! عشق [اتفاقی فرخنده و] خوش است؛
و اگر [ما با عاشقشدن، اختیار] روزگار را در دستان خود بگیریم، هیچ عیبی بر ما نیست.
یک اتفاق، هستی را به ما هدیه کرد؛
و دیدارمان را مسیر ساخت و توانستیم همدیگر را ببینیم.
9
در دریاهایی که بادها در آنها مینالند،
و پاروها و دریانوردان در آنها گم شدهاند،
دیدار ما چه خوب فراق را به ستوه آورد!
هر شبی که ما کنار هم باشیم مثل صبح [روشن] است.
10
ای محبوبی که به خاطرش بیخواب شدم!
و ای غریبی که دلم را با خود بردهای!
11
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
12
بیخوابی ناشی از اشتیاق،
در آن چشمان زیبا،
رویایی است که عشق آن را ادامهدار میپسندد.
حدیث عشق را اگر هم ما بر زبان نیاوریم،
دیری نمیپاید که سکوت پیرامون ما آن را بازگو میکند.
13
محبوبم!
تو شراب من و جام منی؛
و آرزوی خاطرم و شادی لحظات همدمیم هستی؛
خاموشی و گفتار و نجوایم برای توست؛
و در دوستداشتنت، فردایم از دیروزم پیشی میگیرد.
14
زندگی، در آینده، ما را به بازی و ریشخند خواهد گرفت.
پس بیا!
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم.
15
تصویر همپیالهها در آسمان امشبم [مثل ماه] نمایان شده؛
و ابونواس [شاعر] دست در گردن خیّام افکنده است.
[آن دو] رویاها را از خاطر من برمیگیرند و همچون شراب دست به دست میگردانند.
[آنان] عشق ورزیدند و روزگار را مست ساختند
16
خدای من!
اگر ما در این دنیا نباشیم، روزگار، جوانی و صبح و شبش را وامدارِ چه کسی باشد؟
[این ما هستیم که به خوشیهای روزگار معنا میبخشیم]
پس از ما، عشق کسی را نخواهد داشت که با آوایی خوش راهبر او باشد.
ما شب عشق و روز آن هستیم.
17
قلبم و خیالم آکنده از شوق است.
امشب شب من است؛
پس ای زمان!
بایست!
*******************
1
هذِهِ لَیلَتی وَحُلمُ حَیاتی
بَینَ ماضٍ مِن الزَّمانِ و آتِ
الهَوى أنت َکُلُّهُ والأمانی
فَاملأ الکَأسَ بالغَرامِ و هاتِ
2
بعدَ حینٍ یُبَدِّل الحبُ دارا
و العَصافیرُ تَهجُرُ الأوُکارا
و دیارٌ کانَت قدیماً دیارا
سَتَرانا کَما نَراها قِفارا
3
سَوفَ تَلهُو بِنَا الحَیاةُ.. و تَسخَر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
4
والمساءُ الذی تَهادَى إلینا
ثم أصغَى و الحبُ فی مُقلَتینا
لِسؤالٍ عن الهوى و جوابٍ
و حدیثٍ یَذُوبُ فی شفتینا
5
قد أطالَ الوقوفَ حینَ دَعانی
لِیَلُمَّ الأشواقَ عن أجفانی
فادنُ منِّی و خُذ إلیکَ حَنانی
ثم أغمِض عینیک حتى تَرانی
6
وَلیَکُن لَیلُنا طویلاً طویلا
فَکَثیرُ اللِقاء کانَ قلیلا
7
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
8
یا حبیبی طابَ الهَوى؛ مَا عَلَینا
لَو حَمَلنَا الأیامَ فی راحتَینا
صُدفةٌ أهدَتِ الوجودَ إلینا
و أتاحَت لِقاءَنا فالتَقَینا
9
فی بِحارٍ تَئِنُّ فیها الریاحُ
ضاعَ فیها المِجدافُ و الملاحُ
کم أذلَّ الفراقَ مِنّا لِقاءٌ
کُلُّ لیلٍ إذا التقینا صباحُ
10
یا حبیباً قد طالَ فیه سُهادی
و غریباً مسافراً بِفؤادی
11
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أحِبُّکَ الآنَ أکثر
12
سَهَرُ الشوقِ فی العیونِ الجَمیلة
حُلُمٌ آثَرَ الهَوى أن یُطیله
و حدیثٌ فی الحب إن لَم نَقُله
أوشکَ الصَمتُ حَولَنا أن یَقُولَه
13
یا حبیبی و أنت خَمری و کأسی
و مُنى خاطری و بَهجَةُ أُنسی
فیک صَمتی و فیک نُطقی و هَمسی
و غَدی فی هواک یَسبِقُ اَمسی
14
سوف تَلهو بِنا الحیاةُ.. و تَسخر
فَتَعالَ ... أُحِبُّکَ الآنَ أکثر
15
هَلَّ فی لَیلتی خَیالُ النِّدامَى
و النُواسیُّ عانَقَ الخَیَّامَ
و تَساقَوا مِن خاطری الأحلامَ
و أحَبُّوا و أسکَروا الأیامَ
16
رَبِّ مِن أینَ لِلزمانِ صِباهُ
إن غَدَونا و صبحهُ و مَساهُ
لَن یَرى الحبُ بَعدَنا مَن حَداهُ
نَحنُ لُیلُ الهَوى و نَحنُ ضُحاهُ
17
مِلءُ قلبی شوقٌ و ملء خَیالی
هذه لیلتی فَقِف یا زمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جورج جرداق
George Jordac
شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس لبنانی در 1924 میلادی به دنیا آمد و در 5 نوامبر 2014 (14 آبان1393 خورشیدی) درگذشت.
وی استاد ادبیات و فلسفه اسلامی در دانشگاه بیروت بود و با مطبوعات عربی و رادیو تلویزیون لبنان نیز همکاری داشت.
جورج جرداق شاعری ترانهسرا هم بود. یکی از اشعار او با نام «هذِهِ لَیلَتی» که در سال 1968 با آهنگسازی محمد عبدالوهاب توسط بانوی آواز عرب، امکلثوم، خوانده شد از مشهورترین ترانههای عربی به شمار میرود.