حرف دل


حرف دل

دل گریست و لب ستیزست و شب برفت آه و نالی بر دل جانم نشست دل بسوخت و لب بدوخت و اشک از گوشه ی چشمم چون به ماتم سربکوفت آتشی از بهر جانم سر کشید ، جگرم را در بر ماتم کشید غم بماند و یار نماند ، او کهشاعر:امیر ضیغمی

دل گریست و لب ستیزست و شب برفت
آه و نالی بر دل جانم نشست
دل بسوخت و لب بدوخت و اشک از گوشه ی چشمم چون به ماتم سربکوفت
آتشی از بهر جانم سر کشید ، جگرم را در بر ماتم کشید
غم بماند و یار نماند ، او که میگفت همچو تا صبح هم آٰغوشی با من است ، بیدار نماند
دلم از کردار او می سوزد ، نفسم چون باد خزان می سوزد
چشمه ام خشکیده شد ، چون به اشک خیسیده شد
غم من افزوده شد
تو بگو ای شاعر :
بهره ای از دل بتوانی شعر گفت ؟ چون به مجنون در پی لیلی همی محمل گفت ؟
عاشقی را میتوان قرمز کشید ؟ سور و سات دلبری در آن دمید ؟
گفتا :
گویمت گر گوش جانم دهی
گر توانی بهری از غم ما را در دلت پنهان دهی
مِی به پیروان دهی ، حال ما را تو به عالم گر توانی یک قلم نشان دهی
گفتمش :
از غم مگو ، چون که باید مِی و میخانه به کُلستان دهی
صبر و سنگینی بر دوش عاشقان دهی
غم را چون سوی دل نشان دهی
گفتا :
خاموش ، گر نمیتوانی در راه ما تو جان دهی
سطری از دفتر ما هم تو نمیتوانی به همه عالم نشان دهی
امیر ضیغمی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان