می روم از سرِ کویِ تو ولی می دانم
که سفر از دلِ من ، هیچ ، گره وا نکند
شده تنها شوم و محفلِ پُر عُشاقی
نه ولی هیچ کسی در دلِ من جا نکند
گِره بر رویِ خودم دارم و با خویِ بَدَم
بعدِ تو با گِلِه ام هیچ کسی تا نکند
مونسِ هر شبِ من گریه ی بیداری شد
محرمی کو ،که این چشمِ ترم وا نکند؟
تو بیائی و همه محوِ نگاهت بشوند
زیرِ لب ، اسمِ تو را کیست که نجوا نکند؟
اعتراف بر تو او بر عشقِ تو عینِ نور است
کافر و ملحدِ دین هم ،زِ تو حاشا نکند
که سفر از دلِ من ، هیچ ، گره وا نکند
شده تنها شوم و محفلِ پُر عُشاقی
نه ولی هیچ کسی در دلِ من جا نکند
گِره بر رویِ خودم دارم و با خویِ بَدَم
بعدِ تو با گِلِه ام هیچ کسی تا نکند
مونسِ هر شبِ من گریه ی بیداری شد
محرمی کو ،که این چشمِ ترم وا نکند؟
تو بیائی و همه محوِ نگاهت بشوند
زیرِ لب ، اسمِ تو را کیست که نجوا نکند؟
اعتراف بر تو او بر عشقِ تو عینِ نور است
کافر و ملحدِ دین هم ،زِ تو حاشا نکند