سکوت تو را خفه کرده است آزادی
ما آدم های همیشه مدعی و پرادعا
از بلوغ تا خروج عمر
انگار در شک و هراسیم
در قفس شده اند کبوتران و
مترسک های شهر خاموشی
از ترس کلاغ ها رخت سیاه پوشیده اند
دیشب وقت سکوت
فرشته آزادی را دیدم در خیالی پر از غبار
بر بلندای کوهی پر از آواز باد
نشسته بود اندوهگین
به تماشای رقص بی پروای پروانه ها
در دشتی مملو از لاله های سرخ واژگون
این دیار
با کنایه گفت با من
خسته ام از آدم های شعار
اینجا همه مزد ترس هایشان را میخورند
اما من مژده دادم به وی
آدم ها از کثرت سپاه شب
ابتدای صبح همیشه خواب آلوده اند
باید اندکی دیگر صبر
تا بتابد آفتاب
خمیازه ها تمام خواهند شد و
یکروز
همیشه صبح خواهد ماند ..
...............................................
از مجموعه شعر : آزادی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)
ما آدم های همیشه مدعی و پرادعا
از بلوغ تا خروج عمر
انگار در شک و هراسیم
در قفس شده اند کبوتران و
مترسک های شهر خاموشی
از ترس کلاغ ها رخت سیاه پوشیده اند
دیشب وقت سکوت
فرشته آزادی را دیدم در خیالی پر از غبار
بر بلندای کوهی پر از آواز باد
نشسته بود اندوهگین
به تماشای رقص بی پروای پروانه ها
در دشتی مملو از لاله های سرخ واژگون
این دیار
با کنایه گفت با من
خسته ام از آدم های شعار
اینجا همه مزد ترس هایشان را میخورند
اما من مژده دادم به وی
آدم ها از کثرت سپاه شب
ابتدای صبح همیشه خواب آلوده اند
باید اندکی دیگر صبر
تا بتابد آفتاب
خمیازه ها تمام خواهند شد و
یکروز
همیشه صبح خواهد ماند ..
...............................................
از مجموعه شعر : آزادی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)