باز هم جمعه ی مان ردشد وهنگام غروب
بی تو خون گریه کند دیده ی آرام غروب
باز شب تیره به تن کرد ز اندوه فراق
شده خاموش جهان از غم اعلام غروب
می زند باز پر وبال که شاید برَهَد
دل که افتاده از این حادثه در دام غروب
هرچه مشتاق پی جمعه ی دیدار توام
می هراسد دلم از آمدن نام غروب
هفته هاردشده درحسرت آن جمعه ی سبز
جمعه هامان همه درمسلخ اعدام غروب
آه قاموس حقیقت به جهان جلوه نما
خسته ایم ازشب کابوسی و اوهام غروب
حسرت دیدن رخسار تو ای ساقی عشق
باده ی درد فروریخته در کام غروب
می رسد عاقبت آن جمعه که بی دیدن تو
نرسد شوق وصالش به سرانجام غروب
باطلوع تو یقین زود فراموش شود
هرچه تلخی که کشیدیم در ایام غروب
احمدرفیعی وردنجانی
بی تو خون گریه کند دیده ی آرام غروب
باز شب تیره به تن کرد ز اندوه فراق
شده خاموش جهان از غم اعلام غروب
می زند باز پر وبال که شاید برَهَد
دل که افتاده از این حادثه در دام غروب
هرچه مشتاق پی جمعه ی دیدار توام
می هراسد دلم از آمدن نام غروب
هفته هاردشده درحسرت آن جمعه ی سبز
جمعه هامان همه درمسلخ اعدام غروب
آه قاموس حقیقت به جهان جلوه نما
خسته ایم ازشب کابوسی و اوهام غروب
حسرت دیدن رخسار تو ای ساقی عشق
باده ی درد فروریخته در کام غروب
می رسد عاقبت آن جمعه که بی دیدن تو
نرسد شوق وصالش به سرانجام غروب
باطلوع تو یقین زود فراموش شود
هرچه تلخی که کشیدیم در ایام غروب
احمدرفیعی وردنجانی