انقلابِ درخویش


انقلابِ درخویش

خود است پنجه ی شومی به دامن انسان جهان وهرچه در آنست از آن بود بی جان به پُشت پرده بود همچو رهبری باالفعل چو شیر تغذیه از جان کند دمادم آ ن تمام حرکت و افعال ما شده تقسیم  از  اینشاعر:ناظمی معزآبادی اصغر

خود است پنجه ی شومی به دامن انسان

جهان وهرچه در آنست از آن بود بی جان

به پُشت پرده بود همچو رهبری باالفعل

چو شیر تغذیه از جان کند دمادم آ ن



تمام حرکت و افعال ما شده تقسیم

از این دامنه یِ نفرتِ هلاکت بار

نموده هرچه بشررا به خوب وبد مشغول

به هر کجای زمین ، آن به راهِ ناهموار



چرا گشوده نگردد ، چشم آدمی هرگز

که بنگرد ، به هوایی بود همی مشغول

کمانِ سختِ تعلق ، خم کند پُشتش ؟

فتد به گودِ هوس او زخویشتن معزول



نه حکمت است فریبی چنین کند سیراب

تمام نوعِ بشر را ، به عمر پر ادبار

یکی گشوده شود چشم او براین غفلت

زجمعِ نسلِ بشر ، بلکه در همه ادوار



به بخشِ اندکی ، این ضایعه بود روشن

بلی ، کسی که به اعماق خود کند رخنه

به نورِ باطن خود بنگرد ، همه ارکان

که وصلِ نابِ حقیقت بود همین صحنه



خلل فتاده ، به افکارِ آدمی زاده ،

که ننگرد به سهولت ، اساسِ پندارش

خلافِ آنهمه وصفی که می کند ازخویش

به رایِ او نباشد ، تمام رفتارش



خود است دامنه ی پرتنزلِ انسان

که بی خبر همه در ذهن او شده مستور

کسی که بنگرد آن ، در درون خود آرام

شکافِ کهنه ببیند به این غبارِ نامعذور



رسوخِ همین زخمه ، عقل را کند ناقص

به چالشی فتد آدم ، که ظلمت است یکسر

زفهمِ فاجعه خود را کند بشر عاجز

دو روز زندگی از آن بود ملال آور



به تیغ و دشنه از آن، رو نموده هر انسان

جهان زفتنه ی آن ، گشته قرنها زخمی

اسیرِ خوف وخیالست درزمین هرکس

به راه کج گُماشته بشررا ، اساس کژفهمی



به کامِ هرکه بود زندگی ،همه رنج است

که یابد این رازِ نهفته را در خویش ؛

خوداست ، عاملِ رنج وملالِ انسانها ،

نموده سازِ همین ، هرکه را ملال اندیش؟



تمام فاجعه دانی تراوشی مغز ی ست

به ذهن خویش بشرساخته بهرخود بُن بَست

به فهم ودرکِ عمیقش ، از آن شود آزاد

وگرنه نسل به نسل است همچنان پابست

*

همه به جوشش فکراست که سرکند معلوم

به ذهنِ خویش ببینش ، بجلوه و افسون

تمامِ مِیل و تمنایِ آدمی ، این است .

به هر نگاهِ تو ، از معرکه فتد بیرون



دگر ، به فعلِ تو هردم ، مراقبه باید

که سر به دامنِ شومش نیفکنی بیدار

تمامِ فهمِ بشر " انقلابِ در خویش" است

از آن ، سپس تو به عمرت دمادمی هوشیار



زچنگِ تیره شیاطین ، رها کنی سررا

به خویشتن شده ای چونکه خود دگرسرور

به چنگِ توست بلی همه اختیارِ خویش

خجسته باد ...که میلاد نو بود تورا دیگر




حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


مسدود شدن پل گلدن گیت سانفرانسیسکو از سوی حامیان فلسطین