شرق نوشت: کارآگاهان جنایی تهران از چند روز پیش وقتی مطلع شدند زنی مسن در خانه‌اش به قتل رسیده، تحقیقات را در این رابطه آغاز کردند.

خبر قتل این زن را یکی از پسران او به پلیس داد و گفت: مادرم در خانه تنها زندگی می‌کرد و غیر از زنان کسی را راه نمی‌داد.

ضمن اینکه از زمان شیوع کرونا رفت‌وآمد او کمتر شده بود. من و خواهران و برادرانم مرتب به او سر می‌زدیم و برای اینکه در نبود ما مشکلی پیش نیاید، در خانه‌اش دوربین مداربسته گذاشته بودیم. یک روز قبل او به من تلفن زد و گفت: پسری برایش بسته حمایتی آورده است. من هم گفتم بسته را تحویل بگیرد. بعد از آن دیگر خبری از مادرم نشد و به تلفن جواب نداد تا اینکه وقتی به خانه‌اش آمدم، با جسد او مواجه شدم.

کارآگاهان در بررسی‌های مقدماتی پی بردند این زن با ۱۱ ضربه چاقو کشته شده و قاتل یا قاتلان چند تکه طلای او را نیز سرقت کرده‌اند. درحالی‌که محل وقوع جرم همچنان زیرنظر پلیس بود، حضور پسری جوان که رفتاری مشکوک داشت توجه کارآگاهان را جلب کرد. آن‌ها که از پیش به فرد تحویل‌دهنده بسته حمایتی ظنین بودند و احتمال می‌دادند این بسته بهانه‌ای برای ورود به خانه پیرزن و سرقت مرگ‌بار بوده باشد، پسر مشکوک را بازداشت کردند.

او وقتی تحت بازجویی قرار گرفت، گفت: من بسته حمایتی را به خانه پیرزن بردم، اما بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم و نمی‌دانم چه کسی وی را کشته است.

این ادعای مظنون ۲۱ ساله که بابک نام دارد، پلیس را قانع نکرد، به‌همین‌دلیل او بازداشت شد و بازجویی‌ها ادامه یافت تا اینکه بابک دیروز به قتل اعتراف کرد. این پسر توضیح داد: من در یک کارگاه مبل‌سازی کار می‌کنم. چند ماه پیش از صاحبکارم مبلغ ۱۰ میلیون تومان قرض گرفتم و با بخشی از پول برای خودم موتورسیکلت خریدم.

بقیه آن را هم به دلیل بیماری پدرم صرف امور زندگی کردم. بعد از عید، صاحبکارم از من طلبش را خواست، ولی اصلا پول نداشتم. از طرفی نمی‌توانستم این مبلغ را از کسی قرض بگیرم، چون تمام دوستانم مثل خودم گرفتار مشکلات مالی بودند. در این میان صاحبکارم مرتب به من فشار می‌آورد تا ۱۰ میلیون تومان را پس بگیرد. در نهایت به‌ناچار موتورم را به مبلغ ۵.۵ میلیون تومان فروختم، اما برای ۴.۵ میلیون مابقی هنوز مشکل داشتم.

بابک در ادامه اعترافاتش گفت: در اوج گرفتاری به یاد پیرزنی افتادم که در محله ما زندگی می‌کرد. می‌دانستم او مقداری طلا و جواهر دارد، برای همین از یک هفته قبل از قتل نقشه‌ای کشیدیم. این‌طور فکر کردم که به خانه‌اش می‌روم و با زدن ضربه به سرش او را بیهوش می‌کنم. بعد طلاهایش را می‌دزدم، می‌فروشم و بدهی‌ام را می‌دهم.

از طرفی پیرزن بعد از به‌هوش‌آمدن از من شکایت می‌کند، اما من تا آن زمان مشکل مالی‌ام را رفع خواهم کرد و با پرداخت پول رضایت او را می‌گیرم. در این نقشه اصلا به فکر کشتن کسی نبودم. این افکار در سرم می‌چرخید تا اینکه بالاخره روز حادثه فرارسید.

متهم ادامه داد: روز حادثه بسته حمایتی خانواده‌ام را تحویل گرفتم و نیمی از آن را به خانه بردم و ساعت ۵:۳۰ بعدازظهر با نیمی دیگر راهی خانه پیرزن شدم. زنگ زدم و او را جلوی در کشاندم. هدفم این بود که وارد خانه شوم، اما فهمیدم آنجا دوربین مداربسته دارد، به همین دلیل داخل نرفتم و بعد از تحویل‌دادن بسته از پیرزن خداحافظی کردم.

حدودا ۱۰ دقیقه بعد از افطار بود که دوباره به منزل مقتول رفتم و با این بهانه که دسته‌کلیدم را جا گذاشته‌ام وارد منزلش شدم. پیرزن مشغول افطار بود. او برایم چای آورد و من با همان سینی ضربه‌ای به سرش زدم، اما فایده‌ای نداشت، به‌همین‌دلیل ماهیتابه‌ای را از آشپزخانه برداشتم و باز هم به سرش ضربه زدم، اما بعد فکر کردم او مرا به پلیس معرفی می‌کند و دچار دردسر می‌شوم.

آن زمان بود که به فکر قتل افتادم. چاقویی را که زن برای بریدن پنیر در سفره گذاشته بود، برداشتم و چند ضربه زدم، اما آن چاقو هم شکست. چاقویی دیگر از آشپزخانه آوردم و باز هم ضربه زدم. در آخر طلا‌های پیرزن را به همراه حافظه دوربین‌های مداربسته سرقت و فرار کردم.

بابک درباره ادامه وقایعی که برایش رخ داد، گفت: حافظه دوربین‌ها را دور انداختم و به خانه برگشتم. منزل ما سه‌طبقه است که یک طبقه آن را اجاره داده‌ایم و طبقه دیگرش در اختیار پدربزرگ و مادربزرگم است. طلا‌های مسروقه را در یک جوراب زنانه گذاشتم. به خانه پدربزرگم رفتم و بسته دزدی را پشت آینه دستشویی خانه آن‌ها مخفی کردم. در این مدت فکرم پیش پیرزن بود، به همین دلیل با چند نفر از دوستانم تماس گرفتم و از آن‌ها پرسیدم آیا کسی که این تعداد ضربه چاقو بخورد زنده می‌ماند یا نه. روز حادثه نیز برای سرکشی و اطلاع از سرنوشت آن زن به نزدیکی خانه‌اش رفتم که دستگیر شدم.