شب قدر است و تقدیر من با تو رقم میخورد
یک صفحه از زندگی ام با تو قلم میخورد
'آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا'
حالا که قلب خسته ام، غصه و غم میخورد
خبر نداری از من و دنیای سخت خستگی
چندیست که روزگار من، به یک جهنم میخورد
تو آمدی ای رهگذر تا دست من گیری، ببین
با روشنیِ قلب تو، قلبم قسم میخورد
چه ساده بر دلم نشست واژه ی مهربانی ات
گویا حیات تازه ای، با آب زمزم میخورد
دوست داشتنت رویای چندین ساله است
در ذهن من هم سرنوشت، اما چه مبهم میخورد
با صد هزار فاصله در دور دستِ این زمین
ترواش عشقت ز جان، مثال شبنم میخورد
احساس من واژگون شود تا بیکرانِ ریشه ام
بر روی برگ برگِ دلم، بارنِ نم نم میخورد
خوش آمدی ای ماه من، در ماه عشق و بندگی
حسرت این دلدادگی، تمام عالم میخورد
من با تو هم مسیر شوم، تا ناکجای زندگی
با نبض مهربان تو، نبضم منظم میخورد
یک صفحه از زندگی ام با تو قلم میخورد
'آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا'
حالا که قلب خسته ام، غصه و غم میخورد
خبر نداری از من و دنیای سخت خستگی
چندیست که روزگار من، به یک جهنم میخورد
تو آمدی ای رهگذر تا دست من گیری، ببین
با روشنیِ قلب تو، قلبم قسم میخورد
چه ساده بر دلم نشست واژه ی مهربانی ات
گویا حیات تازه ای، با آب زمزم میخورد
دوست داشتنت رویای چندین ساله است
در ذهن من هم سرنوشت، اما چه مبهم میخورد
با صد هزار فاصله در دور دستِ این زمین
ترواش عشقت ز جان، مثال شبنم میخورد
احساس من واژگون شود تا بیکرانِ ریشه ام
بر روی برگ برگِ دلم، بارنِ نم نم میخورد
خوش آمدی ای ماه من، در ماه عشق و بندگی
حسرت این دلدادگی، تمام عالم میخورد
من با تو هم مسیر شوم، تا ناکجای زندگی
با نبض مهربان تو، نبضم منظم میخورد