مرا از من بگیر...


مرا از من بگیر...

مرا از من بگیر آهسته آهسته... درون خود مرا حل کن... مرا با هر نفس آرام دنیا کن... بیا در پیش چشمانم ، بگو : آزادی از غصه... بپرس : پرواز میخواهی ؟ بگویم : بی تو ؟ نه هرگز... بپرس از آن شبِ تاریک... که هرشاعر:زهرا وحیدی

مرا از من بگیر آهسته آهسته...
درون خود مرا حل کن...
مرا با هر نفس آرام دنیا کن...
بیا در پیش چشمانم ،
بگو : آزادی از غصه...
بپرس : پرواز میخواهی ؟
بگویم : بی تو ؟ نه هرگز...
بپرس از آن شبِ تاریک...
که هر دو بوده ایم با هم به رنگ شب...
چرا من بی هوا رفتم ؟
چرا هرگز نگفتم من خداحافظ ؟
چرا چشمان من آغشته بر خون بود ؟
بپرس از من که بی خود میشوم از خود...
به هر باری که می آید صدایت از پس دیوار...
چرا وقتی که می آیی به سویم باز دلتنگم؟
چرا وقتی نمی خواهی برایت شعر میگویم ؟
چرا من باز میخواهم ؟

مرا از من بگیر چون میروم از دست...
اگر مال خودم باشم...

زهرا وحیدی (ماه)
۱۳۹۹/۲/۳۱

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بدر و ببر