ریالیزیم


اشاره؛ آلمان در قرن نوزدهم، به کانون فلسفه تبدیل شده بود. فردریک هگل، کارل مارکس، نیچه، کانت، فیخته، شینینگ، شوپنهاور و همچنان ماکس پلانگ، هایزنبرگ، انشتاین همه آلمانی هستند. در واقع، آلمان نه تنها در قرن نوزدهم به کانون فلسفه های بزرگ...

اشاره؛
آلمان در قرن نوزدهم، به کانون فلسفه تبدیل شده بود. فردریک هگل، کارل مارکس، نیچه، کانت، فیخته، شینینگ، شوپنهاور و همچنان ماکس پلانگ، هایزنبرگ، انشتاین همه آلمانی هستند. در واقع، آلمان نه تنها در قرن نوزدهم به کانون فلسفه های بزرگ تبدیل شده بود که در مابین آن فلسفه ایدیالیسم عینی فردریک هگل و فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک کارل مارکس آلمانی، به صورت های متفاوت اثرات دیرپای در اندیشه بشری از خود به جا گذاشتند، بلکه در قرن بیستم، نیز، علمای فیزیک آلمانی از جمله ماکس پلانگ، هایزنبرگ وانشتاین یهودی آلمانی، پیشگامان دانش علمی جدید و عقلانیت علمی جهان معاصر هستند.

در قرن نوزدهم، که به قرن کشفیات علمی و سلطه فکری فلیسوفان آلمانی بر افکاربشری مشهور است، دو فلسفه متفاوت ازهم-فلسفه ایدیالیسم عینی هگل و فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک کارل مارکس، سیستم های فلسفی نامتجانس هستند که بادو دیده متفاوت به سیلان هستی و هستی تاریخی آدمیزادگان می نگرند. لُب جوهر فلسفه و منطق دیالک تیک هگل، این است که ایده-روح مطلق، نامتشخص است. برای این که متشحص شود، به صورت طبیعت حلول کرده است. اصل حقیقت عالم هستی ایده مطلق است که به صورت طبیعت و تاریخ پراگنده شده است و با روشن شدن روان تاریخی بشر از خودآگاه می شود. پس، جهان روابط اشیاء چیزی نیست جز فرایند های اندیشه دیالک تیکی که طبیعت و تاریخ بازتاب آن است.

جمله مشهور از هگل در تاریخ اندیشه فلسفه غرب به یادگار مانده است: «هرچه عقلانی است واقعی است. هرچه واقعی است عقلانی است.» مارکس جوان که تحت تاثیر فلسفه و منطق دیالک تیک هگل قرار داشت، تحت تاثیر فکر فلسفی لودیک فویرباخ آلمانی ، قرار گرفت و از ایدیالیسم عینی هگلی بسوی ماتریالیسم فویرباخی کشیده شد. فویرباخ در سال 1842، در نقد فلسفه ایدیالیسم عینی هگل، نوشت: «رابطه واقعی فکر با هستی این است که هستی خارجی واقعی موضوع و تفکر محمول است. هستی، تفکر را تعیین می کند بنیادش در خودش است.»

مارکس تحت تاثیر فکر فلسفی فویرباخ از فلسفه هگل دور شد. او نه تنها فلسفه ایدیالیسم عینی هگل را نقد کرد و به عوض ایده سیلان ازلی روابط اشیای مادی که به صورت دسته جمعی طبیعت می نامیم را جایگزین ساخت، بلکه در تزهای انتقادی بر فویرباخ، فلسفه ماتریالیسم میکانیکی محض فویرباخ همراه با روش شناسی فویرباخی در تبیین رابطه فکر با هستی را مورد نقادی قرار داد. در ماتریالیسم میکانیکی فکر چیزی نیست جز خصوصیت صفت شیمیایی مغز قسمی که ادرار نتیجه فعالیت کرده و تغییرات فعل و انفعالات شیمیایی بدن است.

مارکس، فلسفه ماتریالیسم دیالک تیک، را به جای فلسفه مادی میکانیکی فویرباخ گذاشت و در همین بستر تبیین محض مادیگرایان فویرباخی را در رابطه فکر و هستی نقد کرد. نقد او از فویرباخ این است که فویرباخ رابطه فکر و هستی را چنین تعیین می کند که «من» ما در زیر عمل شئی صورت حسی را به تفکر ترجمه می کند. این اشتباه فویرباخ در سراسر فلسفه مادی کلاسیک تکرار شده است. درست این است که «من» در حین عمل شئی صورت منطقی آنرا می سازد. نه در زیر عمل شئی. فکر در نظر مارکس چیزی منجمد نیست بلکه موجود پوپا است و بر شئی حسی اثر متقابل می گذارد و در همین جریان صورت حسی به صورت منطقی ترجمه می شود.

چیزی که است: «من» ما چه در زیر عمل شئی و چه حین عمل شئی بر آن اثر گذارد، صورت حسی یعنی اثر و آثار شئی مادی شئی مستقل از «من» تا جای خصوصیات آن را درکی یابیم، نخست وارد «من» می شود-یعنی اثر شئی مادی-صورت حسی مقدم است بر فعالیت تفکر روی آن ماده. پس، پویایی فکر بسته به پویایی ماده است. مگر نه آن است که فکر صفت-خصوصیت ماده است. پوپایی فکر دیالیتیکی آنطور که هگل می فهمد، برای فکر ذاتی است. پویایی فکر را دیالک تیک تعریف کرده اند.اندیشه دیالک تیکی از فکربه ضدفکروازمبارزه آن دوبسوی وحدت سن تیز می رود که آبستن تزوآنتی تنز جدیداست.
فلسفه ریالیزم.

در هرحال، در این جا ما در پی شرح و توضیح فلسفه های هگل و مارکس نیستم. اشاره کردیم تا به فهم فلسفه ریالیسم برسییم. در بیان فشرده فلسفه هگل و مارکس روشن شدیم که در فلسفه هگل حقیقت و واقعیت عالم هستی روح مطلق است. در فلسفه ماتریالیسم کارل مارکس، حقیقت و واقعیت سیلان ماده است که به صورت دیالیتیکی حرکت می کند. ماده ماهیت ثابت نیست که به حرکت افتاده باشد. حرکت شیوه وجودی ماده در حال سیلان است که در یک لحظه یکسان باقی نمی ماند. فلسفه های هگل و مارکس در گوهرشان سیستم های متافیزیکی متفاوت هستند که در یکی روح مطلق حقیقت جهان هستی است. در دیگر، سیلان ازلی ماده درحال حرکت و تغییر حقیقت عالم هستی است. هم روح و هم ماده تعریف روشن در فلسفه و علم ندارد. این است گوهر متافیزیکی این دو فلسفه متفاوت.

فلسفه ی ریالیسم، به درجه اول به خود جهان فیزیکی توجه دارد. نه به مساله متافیزیکی. اگر به آن هم می پردازد به روش ریالستی تجربی است. در این مختصر در پی توضیح فلسفه ریالیسم نیستیم. در اینجا سعی بر این است که حط فکر علمی اندیشه ریالیستی را در علم فیزیک که باجهان واقعی سر و کار دارد مورد دقت قرار دهیم. نیوتن، با انتشار کتاب «اصول فلسفه ریاضی» ، تصویر از جهان فیزیکی بدست داد که در آن عالم فیزیکی به مثابه ساعت عظیم الجثه ی میکانیکی خودکار از درون خود براه آفتاده است که چیزها بطور مکانی و زمانی در ظرف فضای مطلق و زمان مطلق به یک خط مستقیم حرکت می کنند. نیوتن با کشف سه قانون بزرک علم فیزیک تصویری از جهان فیزیکی بدست داد و به این ترتیب، شناخت ریالیستی عالم فیزیکی را در علم نهادینه کرد که بعدها بدست توانایی انشتین، به تصویر دینامیکی جهان دینامیکی تبدیل شد که در آن اشیا به فضا-زمان اثر می گذارند و فضا-زمان به طریقی که اشیا در آن حرکت می کند اثر متقابل بر اشیا وارد می سازد.

انشتین، متفکر برجسته خلق کننده عقلانی است که با وحدت دادن فضا-زمان فلسفه نسبیت حرکت را آورد. او نه تنها اساس ریالیسم علمی را در تاریخ علم نهادینه کرد بلکه با براه افتادن ازبیگ بنگ-مبداء عالم فیزیکی، برای بار نخست علم کازمولوژی در فیزیک جدید نهادینه کرد. انشین، با محکم کردن قوانین فیزیک استدلال کرد که تیوری های علمی حکایت می کنند از جهان واقعی که قوانین را محک می زنند. انشتین، که متفکر عقلانی بود که در ته نشین ذهنیت فردی او وحدت جهان هستی حاکم بر اندیشه علمی او بود، یک ریالیست است. او در شناخت جهان به اصول ساختمانی تیوری های بزرگ علمی توجه دارد. چیزی که در علم و فلسفه به آن اصول موعظه می گویند. این اصول که در ساختمان نظریه های علمی حضور دارند از جمله نسبیت خاص و عام، مفاهیم فلسفی و یا بهتر است بگویم مفاهیم دینی هستند مانند وحدت جهان هستی و نظم و پیوستگی عالم. رای انشین در تبیین این اصول کلی، این بود که روشن کردن تعریف این مفاهیم به کوشش ما در شناخت روشن کردن زوایای تاریک عالم هستی است.

انشتین با فارمول کوچک و ساده مشهورش انرژی که هم معادل ماس است که سرعت ثابت نور را می آورد، جهان فیزیکی را سیلان انرژی جنبیشی که به انرژی پوتانشیل تبدیل می شود درنظر دارد که مستقل از فکر و آگاهی و ذهن انسان وجود دارد. فرمول انشتینی در تمام کهکشان ها و در داخل بدن انسان و حیوان و نبات کاربرد دارد. تصویری که نسبیت خاص و عام از جهان فیزیکی بدست می دهد یک مدل ریاضی است که واقعیت جهان را می نماید که ریالیستی است نه پندارهای فلسفی نظری.

به چالش کشیده شدن ریالیزم در علم فیزیک جدید کوانتوم؛
در سال 1900، ماکس پلانگ آلمانی در تجربه «جسم سیاه» نشان داد که نور یک جریان متصل نیست که از منبع با سرعت 300000 کلیومتر در ثانیه منتشر می شود به صورت موج. نور به صورت پاکت های کوچک و بزرگ و بزرگتر نسبت به همدیگر خلق و معدوم می شوند. او یک قدم فراتر رفت و اعلام کرد که نور به صورت موج و ذره حرکت می کند و این که کوانتوم و کوانتا پاکت های فیزیکی واقعی نیستند. پلانگ با اعلام این که کوانتوم و کوانتا مفاهیم هستند که از آن ها بعنوان یک چال ریاضی استفاده کرده است تا نشان دهد که چرا یک قطعه داغ بلورین فلز که از درون پیوسته داغ تر می شود وقتی که یک پاکت کوچک نور بر آن برخورد می کند لایتناهی انرژی را منتشر نمی سازد.

انشتین، در سال 1905، هنگام که نظریه ظریف نسبیت خصوصی را به جهان اکادمیک پیشکش کرد، در همان سال در اثر دیگرش که درباره کارکرد فوتوالکتریک نوشته بود نشان داد که هر ذره نورکه به سطح فلز داغ برخورد کرده است یک پاکت انرژی است که در برخورد با صفحه بلورین فلز تعداد از الکترون ها را آزاد می سازد پس اتم های نور واقعی هستند. این به انکشاف نظریه کوانتوم کمک کرد. هایزنبرگ آلمانی در سال 1927، در کاغذ مشهورش نشان داد که الکترون در جهان ماتحت اتم یک موجود کوانتوم است که در هیچ مواقع مکان محسوس و سرعت زمانی همزمان در فضا-زمان ندارد.

کاغذ هایزنبرگ، تکان بزرگی را در جهان اکادمیک خلق کرد بطوریکه زلزله ای فکری جدیدی فکری کاخ فیزیک کلاسیک را مورد تهدید قرار داده بود. جایگزین شدن تعیین ناپذیری به جای تعیین پذیری، ما را نه تنها با جهان احتمالات روبرو کرده است بلکه ما را با صفر-انرژی خلاء کوانتوم نیز مواجه نموده است. فیزیک کوانتوم که چرخه تکنالوژی الکترونیکی را می چرخاند و جهان فیزیکی را در یک ساحه وسیع شرح و توضیح می دهد، با جایگزین کردن تعیین ناپذیری ، ریالیزم علمی و فلسفی را به چالش می کشد.

هایزنبرگ، با اعلام این که موجودات بنیادی اندازه ناپذیر هستند، برای اندازه پذیر شدن چیزها ذهن آگاه مدرک انسان را در قلب واقعیت فیزیکی مطرح کرد. زیرا یگانه ابزار شناخت در تبیین احتمالی موجودات بنیادی ذهن است که باید بنگرد به آن. فیزیک کوانتوم با واردکردن ذهن در قلب شناخت شناسی و اعلام این که موجودات بنیادی نه ذره و نه موج هستند تا زمانی که معلومات به ذهن برسد، واقعیت جهان ریالیستی واقعی مورد نظر فلسفه نسبیت انشتین که مستقل از فکر وجود دارد را زیر سوال برد.

جنگ میان انشتین ونلزبوهر استرایائی دانشگاه کوپن هاکن، در دهه های سی تا پنجاه قرن بیستم، بر سر جهان واقعی مستقل از فکر نشان دهنده اثر تکان دهنده عمیق فیزیک کوانتوم است که نظریه نسبیت و فضا-زمان چهار بعدی انشتین، که عینی بودن جهان و پدیده ها در خطر زمان روشن می شود را به چالش علمی می کشد. ما را با جهان روبرو می سازد که واقعیت از نو در آن به صورت جدید تعریف می شود که فرق ماهوی با واقعیت انشتینی ونیوتنی عالم فیزیکی دارد.

در فیزیک انشتین، جهان اتمیک و بزرگ که شامل صدها میلیارد کهکشان ها می شود، واقعیت است مستقل از فکر و ذهن ما در فیزیک کوانتوم که ذهن به عنوان یگانه ابزار مدرک شناخت فاعل شناسایی است از معتلق شناخت-یعنی جهان روابط اشیا جدا نمی شود بدون دخالت ذهن در امر شناخت رویدادهای تهدابی عالی که به صورت واژگونی امواج می نمایند، ما به صورت مستقیم نمی توانیم بگویم آنجا چه وجود دارد و یا الکترون ها و فوتون ها کجا هستند و کجا نیستند.

واقعیت عینی در فیزیک جدید کوانتوم در ظرف ذهن تعریف می شود. زیرا ذهن در یک مرتبه نهایی مسوولیت جهانی را که اندازه کرده است بدوش دارد و به همین دلیل ذهن و جهان هیچگاه از هم در فیزیک کوانتوم جدا جدا نیستند. واقعیت که فیزیک کوانتوم نشان می دهد از ظرف تیوری با خود سازگاری سر بیرون می کند که ذهن نقش بزرک را در آن بازی می کند. واقعیت در فیزیک جدید کوانتوم از نو تعریف می شود که با تعریف واقعیت کلاسیک تفاوت دارد. در فیزیک کلاسیک ذهن آیینه است منفعل که چیزهای واقعی در ظرف آن انعکاس پیدا می کنند کار ذهن این است که آثار حسی-صورت های مادی را با عملیه تجرید و تحلیل به تفکر منطقی ترجمه کند. بنا براین، ذهن از جهان واقعی جدا است. در فیزیک کوانتوم قضیه برعکس است: واقعیت در ظرف تیوری که ذهن در آن نقش بازی کرده است شناخته و تعریف و فهمیده می شود.

واقعیت پیوسته از نو تعریف می شود. واقعیت که تیوری های بزرگ کوانتوم تعریف می کنند، علی رغم نقش فعال ذهن در امر شناخت، قوام و اعتبارش به صورت های منطقی فکر که تعریف های منطقی هستند مربوط نیست بلکه مربوطبه این است که معلومات به ذهن می رسد. وقتی معلومات به ذهن رسید یک اندازه گیری رقم می خورد. پس، معلومات که به ذهن رسیده صورت موجی یا ذره ای الکترون را خلق می کند و معلومات را می نماید و قانونی را محک می زند که ذهن اندازه کرده. این اندازه ها-صورت ها عقلانی-جدا از ذهن نیست. جهان فیزیکی در ظرف همین صورت ها شناخته و فهمیده می شود. ولی چیزی که است ذهن خالق معلومات و بنابراین صورت و هیات سیستم های فیزیکی و قوانین فیزیک و ریاضی نیست بلکه معلومات های را اندازه می کند که مستقل از ذهن به صورت وجود دارند.

فیزیک کوانتوم، که واقعیت را در ظرف تیوری تعریف می کند که ذهن نقش اساسی در آن بازی می کند، نه مدافع ایدیالیسم ذهنی افلاطونی است که در ان نفس همه حقایق اشیا در عالم قدس دیده و در جهان به یاد می اورد و نه مدافع ایدیالیسم ذهنی بر کلی است که جهان چیزی نیست انشا هستی اگاه و نه مدافع ریالیسم است و نه مدافع پوزیتیویسم. فیزیک کوانتوم مدافع معلومات است که به ذهن می رسد و سیستم های فیزیکی را می اورد. واقعیت در فیزیک کوانتوم در ظرف معلومات تعریف می شود.

محمد صدیقی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه افغانستان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


افشاگری تازه نبیل باهویی درباره جدایی اش از پرسپولیس!