میروم به دوردست ها


میروم به دوردست ها

میروم به دوردست ها دور و دورتر خواهم شد از این سرزمینِ دود و آهن از لا به لای آدمها و هزارتوی شهر شلوغ عبور میکنم با تبسمی تلخ به ساختمانها و خیابانها که پیوسته درهم آمیخته اند،مینگرم اینشاعر:امیرحسین علامیان(اعتراض)

میروم به دوردست ها
دور و دورتر خواهم شد
از این سرزمینِ دود و آهن
از لا به لای آدمها
و هزارتوی شهر شلوغ
عبور میکنم
با تبسمی تلخ به
ساختمانها و خیابانها
که پیوسته درهم آمیخته اند،مینگرم
این وداعِ باشکوهی نیست
رفتن است یا به خود آمدن،نمیدانم!!!
گام های بلندِ رخوت و کسالت
که آن هم مشقتیست،را برداشته
تا به سرزمینِ تضادها برسم
به سرخوشی و فراغِ بال
مثل کبوترانِ عاصی شهر
که کینه ی آلودگی را
در سینه دارند،دور خواهم شد
به دور از هرچه تصویرِ مجازی
میزِ پول و شهرت
میز قدرت
دور از بغضِ ملت
خسته از بهت و حیرت
میروم به دیار مهرورزان
جایی که گندم زار دارد
بجای طمع سلامِ گرگی
صفای بی ریا دارد
پاتق عصرگاهی ام
زیر نارونِ کهن
روی تکه سنگی باشد
و در برابرم
برکه ای غرق در رویش نیلوفر
آمیخته با انعکاس غروب خورشید
چشمانم را خیره کند
میروم تا از
ازدحامِ غوغای روح آزار
و زیستن با صدای غژغژ
کر کننده و پراکنده ی شهر
که درهم تنیده اند،دور شوم
میروم تا در بامدادِ روز نو
مکانِ نو،زندگیِ نو شکل بگیرد
جایی که
با یک پیاله قدح شوکران
بتوان مستانه خندید
صدای نوازشِ نسیم
بر صورتِ سبزه زار و نی زار
و غوغای پرندگان جنگلی
روح را جلا بدهد
میروم تا
سایه های تاریکِ اتاق
که به شکل واگیردار
در ذهن هم سرایت دارد
جای خود را به
روشنیِ تابناکِ آفتاب بدهد
میروم به دیاری که
خرگوش های سفید و خاکستری
همراهِ بادِ وحشی،می رقصند
درختان ریشه دوانده
تا ژرفای آسمان
و سحرگاهان پر از بوی خوشِ
شاهدانه و شبدر است
همزیستی مسالمت آمیزِ
مردمانِ قانع با طبیعت پیرامون خود
و ثمره ی آن از دل خاک
نوعی عشق بازی برایم تصویر کند
میروم تا این تضاد درونی را
ترمیم کرده و ذرات پراکنده ی
کالبد نیمه جان و تکه پاره ام
با ترانه ای جادویی ادغام شود
مثلا نجوایی که از کوهساران
دشت و دمن
طنین انداز خواهد شد را
در بر بگیرم
و کناره ی رودی زلال شعر بسرایم
شعری پاک با طعم چای ذغالی
من این نبودم، بلکه شدم
جایی از زمان
در میانِ ترددهای بی وقفه ی
مردمانِ شهر
با شکافِ نسل ها
و زخم های کاری
از نو زاده شدم(منِ کنونی)
و کجاست آن (منِ سابق)
بدجور دلتنگش هستم
بهتر است پابرهنه بروم
بطوری که خورده شیشه های
این مردم،پاهایم را زخم کرده
تا مبادا،احیاناً،دلبستگی ها
پایِ رفتن را سست کند
خسته تر از هرچه خسته
به دور از سوال و جواب
بدونِ حساب و کتاب،میروم
من به بوی گندم احتیاج دارم
از آزبست و سرب خسته
من به کمی هوای پاک احتیاج دارم
گرچه این سفر،این رفتن
فقط در شعر اتفاق می افتد
اما خوب
این هم نوعی رفتن است
آری میروم... به دوردست ها
به سرزمین باورها













پ ن(آزبست نوعی ماده سمی
و خطرناک در هوای آلوده است که به مرور زمان نیز کشنده خواهد بود)















حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


لخته خون گوشتی شبیه جگر در پریودی چیست و چه علتی دارد‌؟ +‌روش درمان