تکیه کردم به شعر وقتی که پشتم خالی شد
سر دختران دست آورد مردمان عالی شد!
یک قرن زندان بودم با چاقویی در پایم
وقتی پرنده سهمش قفسِ بی بالی شد
قطره قطره شدم اشک به شهر کودک را...
امیدی میان گلزار بنفشه ها بود بادبادک را...
عزیزان مرا کشتند یک به یک و به مرگم خندیدم
کودک و بادبادک ها با دشنهی امید کشتند آدمک را
این چه شهریست که دل می گیرد و می کشد
ما را در حال انقراض، خودش می بیند و می کشد
در آمدن ساچمه ها از زیر پوست سفید تو
گل بهار از گلو بیرون زد اما دست می چیند و می کشد
تا سر انجامم دل زیر چکمه ها رفته و برنگشته بودم
هفت روز هفته وقت داشتم برای تو و من هشت بودم
تا ترکیدن طول ترک تو از تکرار تفنگ ها در تُنگِ مغزت
ایستگاهی در بوشهر که عاشق اتوبوسی از رشت بودم
به امتداد خیال تو از جمع بودن جمع مردگان امروز
کسی کنارم حرف نمیزد فقط دود کرد رفیقی دلسوز
آمدم وقایع یک نسل باشم در رسالت زندگی سگی
با آن دو نفر حرف بزن با جسد بجا مانده "ما" از دیروز
سر دختران دست آورد مردمان عالی شد!
یک قرن زندان بودم با چاقویی در پایم
وقتی پرنده سهمش قفسِ بی بالی شد
قطره قطره شدم اشک به شهر کودک را...
امیدی میان گلزار بنفشه ها بود بادبادک را...
عزیزان مرا کشتند یک به یک و به مرگم خندیدم
کودک و بادبادک ها با دشنهی امید کشتند آدمک را
این چه شهریست که دل می گیرد و می کشد
ما را در حال انقراض، خودش می بیند و می کشد
در آمدن ساچمه ها از زیر پوست سفید تو
گل بهار از گلو بیرون زد اما دست می چیند و می کشد
تا سر انجامم دل زیر چکمه ها رفته و برنگشته بودم
هفت روز هفته وقت داشتم برای تو و من هشت بودم
تا ترکیدن طول ترک تو از تکرار تفنگ ها در تُنگِ مغزت
ایستگاهی در بوشهر که عاشق اتوبوسی از رشت بودم
به امتداد خیال تو از جمع بودن جمع مردگان امروز
کسی کنارم حرف نمیزد فقط دود کرد رفیقی دلسوز
آمدم وقایع یک نسل باشم در رسالت زندگی سگی
با آن دو نفر حرف بزن با جسد بجا مانده "ما" از دیروز