سودای خیال تو


سودای خیال تو

       در دام خیال تو ، سرگشته و حیرانم      حیرت کنم از حالم دربندم و خندانم شب چون برسد نیمه فارغ ز همه عالم    از خویش رها گردم ، من در پییارانم من بر سرکوی تو سرگشته به سوی تو     تاشاعر:سعیدعرفانی



در دام خیال تو ، سرگشته و حیرانم
حیرت کنم از حالم دربندم و خندانم

شب چون برسد نیمه فارغ ز همه عالم
از خویش رها گردم ، من در پییارانم

من بر سرکوی تو سرگشته به سوی تو
تا سر بنهم سجده ، از خویش گریزانم

در بند خیال تو به زان که رها باشم
زین بند کجا خوشتر بنشسته و مهمانم

یک شب به خطا گفتم از جور جفای تو
رنجید ز ما خاطر ، رنجور و پریشانم

این سر پر سودا شد تا عشق تو پیدا شد
از عشق تو من بیخود مدهوشم و جیرانم

من بی دل و رسوایم شوریده و شیدایم
گه عاشق و گه فارغ هم اینم و هم آنم

از خویش رها گشتم در بند وفا گشتم
دورم از همه دنیایم بر عهدام و پیمانم

در دام خیال تو عمری است گرفتارم
بی دام و چنین بندی میمیرم و بی جانم

درمان من بیدل یک گوشه چشم تو است
امشب تو طبیبی کن ، محتاج به درمانم

یک سر پر حرفم من یک دل پر دردم من
با کس نتوانم گفت ، ناگفته پشیمانم

کم کن تو ملامت را زین حجم بلاهت را
از عشق چه میدانی ، من هیچ نمیدانم

ساقی تو شرابم ده ، زان باده نابم ده
می نوشم و می نوشم در زمره مستانم

ساغر بده مستم کن یک باده پرستم کن
تا مست کنم امشب یک سر پر عصیانم

صد بار دل عرفان رنجیده شد و گریان
یک لحظه تو را دیدم من دردم و حرمانم


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


قیمت طلا، قیمت دلار، قیمت سکه و قیمت ارز 1403/02/06