کوری


کوری

دستانم کوری چشمانم را نمیبیند پیدا میکند نور را دردل تاریکی مطلق شگفتا غیر ممکن برایم ممکن میسازد تخیل میدارم خوشی را  میسازم  لاقل کلبه جنگلی کوچکی را بهت غم بغض میکند من در پی رهاییشاعر:افشین عدلی

دستانم کوری چشمانم را نمیبیند
پیدا میکند نور را دردل تاریکی مطلق
شگفتا غیر ممکن برایم ممکن میسازد
تخیل میدارم خوشی را
میسازم
لاقل کلبه
جنگلی کوچکی را
بهت غم
بغض میکند
من
در پی رهایی روح در زنجیر خودم
ابی اسمان را
وام میدارم از حس حال خود ساخته ام.
خوشی را هزاران خوش
بدی را بد،
بهانه
شیر جنگل گشته
اراده را حریف میطلبد
گوشه ی تاریک اغوش خویش را باز میدارد
انتظار جدیدی نهفته
من
ز چاشتی سر میکشم
شیر ،قوای تن را
ز نیرو از علی از رب نوران
منور میکند چشمانم
میشکنم بت غم را
انعاکس میکنم نور محبت هم بستگی را.
بر زمینش می نشانم طیف سست و اندوهی را
نوار زندگی را میگذارم
ذهنی ارام میدارم
شاید به وقت بیداری
خروش سختی باشد..
مولای ما امام
زمان

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان