آلزایمر


آلزایمر

آلزایمرم که بیدار می‌شود نمی‌دانم امروز، دیروز است! یا که دیروز، فردا!!! به گمانم قرن‌هاست که ماه های سال را خورشید می‌دانم! قرص هایم، لب طاقچه‌ست؛ می‌خورم وُ شایدشاعر:سعید فلاحی


آلزایمرم که بیدار می‌شود
نمی‌دانم امروز، دیروز است!
یا که دیروز، فردا!!!
به گمانم قرن‌هاست
که ماه های سال را
خورشید می‌دانم!
قرص هایم،
لب طاقچه‌ست؛
می‌خورم وُ
شاید می‌خورانندم!
تا به خودم بیایم،
اما!!!

من کی‌ام؟!
چه توفیر دارد!؟
فرقی نمی‌کند،
کولبری باشم در کوردستان،
یا زباله‌گردی
آویزان سطل‌های خیابان،
امنیه‌ای در مرز،
یا رفتگری در شهر...

ایمان دارم کسی هستم،
مانند همه‌ی انسان‌ها وُ
کم
کم
خودم را می‌یابم...

من کی‌ام؟!
مردی در بروجرد،
آواره از شهر و دیار!
یا کرگدنی در آفریقا
در خطر انقراض!
شاید
کتابی‌ام!
زیر تیغِ سانسور!
یا که تنبوری،
له شده،،،
از چکمه های جهل!!!

من کی‌ام!؟
مادری در آغوش فحشا،
بابت سیری چند کودک!
یا پدری پیر و خسته،
به کنجِ کارگاهِ بدبختی!

من چه سرگردان،
به دنبال خویش می‌گردم خداوندا!!!

آی‌ی‌ی‌ی،،،
گمانم ناوی‌ام،
سوخته میان پاره‌آهن‌های سانچی!
یا که آن دخترِ نو بالغ
بخت برگشته،،،
برای جوریِ اندک جهازش
می‌کرد در پلاسکو،
خیاطی!
شایدم،
یکی از صد و چند تن
مسافرانِ اوکراین!
افتاده به پای مرگ
از تیر تک‌تیراندازهای داعش در اِدلب!

من کی‌ام؟!
آزاد؟
یا که بسته بالی
یک پرنده!
میان میله‌های سرد آهن...
شایدم سنگ‌ام،
درختم،،
رودم،،،
آفتابم یا که باران!

چهره‌ام زردوُ چروکسته‌ست،
چنانِ برگ‌های فرو افتاده‌ در پاییز،
و جاری است
جویباری
از چشم‌هایم،،
پا به پایِ صد کبوتر
بغض کرده!
اسیرِ محبوس‌گاهِ گلویم!
دلم
حمام فین‌ست،
پُر خون،،،
و آشفته‌ست افکارم،
چنان عصرهای پاییزوُ
تن‌ام،
جنگل‌های مخمل(۱)
سوخته،
خاکستر!

من کی‌ام؟!
گبرم؟
مجوسم؟!
آتش پرستم؟!
گر مسلمانم،
چرا دنبال کتاب عهد عتیق‌ام!
و گردن آویز دارم
صلیبِ عیسایِ مصلوب را؟!

شاید من،
روهینگاهی‌های شرقِ چینم،
خوابیده در گورهای امیرآباد!
یا که کودک‌های سربازِ سومالی،
میانِ کوره‌پزهای آجرِ شمس‌آباد
یا که یک روسپیِ تایلندی
که می‌فروشم گل
سرِ چهارراهِ نظام‌آباد!

کی‌ام من؟!
هوادارِ حزبِ بادم
ولی پای صندوق
به لیبرال‌ها رای دادم!
دموکراتم؟!
سوسیالیستم؟!
پیرو گفتارهای نلسون؟!
تروریستم؟!
اسیر عرفان‌های شرق یا غربم!
کمونیستم؟!
چنان فیدل،،،
و خوشحالم که سیگاری
لبِ لب‌های مسلولم،
همچو چه(۲)، من نیز دارم!
و از صلح دم می‌زنم،
چنان گاندی...

من کی‌ام؟!
دختری یتیم و وامانده
میان آوارهای فولادی(۳)
مادری درمانده
می‌کشم انتظارش را،
سی‌ی‌ی‌ی سال!
که برگردد پسر،
از جبهه‌های غرب!
ولی افسوس،
آی‌ی‌ی‌ی...
دست و پا بسته‌
زیر خروارها خاک مدفونم،
به همراه غواصان همرزم‌ام...

من کی‌ام؟!
نمی‌شود باور، مرا!
که آن کودکِ بازیگوش وُ
خوشحال،
محصلِ پانسیونی
در زوریخ،،
من باشم!!!
من آن کودک گشنه‌ی
شکم برآمده
از درد سوء‌تغذیه
در کنیایم،،،
من آن دخترکْ طفلِ کوردم
به کوردستان
که اجبارِ دین،
می‌بُرد آلتم را!!!

من کی؟!
آخر چرا اینگونه سرگردانم؟!
کاش می‌دانستم پاسخ سوالم را،
کاش می گفتی،
-می‌دادی،
جوابم را...

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ اگر پرسیان یارو هاله محمد محمدی