ساعت روی تاقچه
کابوس کوچکی بود
که میگفت چند بار نفس میکشم
که میگفت چند عکسم
تا رسیدن دستانم به موهای سرم
هر ثانیه میله ای بود
هر دقیقه میله ای
هر ساعت میله ای
تا زندانم کامل شود
تا زندانت کامل شود
ساعت روی تاقچه
کابوس کوچکی بود
که حرفی نزد
تا لحظه ی آخر
آنگاه قرن را ساخت
که از دهانش بزرگ تر بود
این آپارتمان های بلند
که چراغ هایش تک به تک خاموش میشوند
بالایی سنگ قبر پایینی میشود
این تکه های زندانی
این آدم ها
که دستت را دور میکنند از دستم
سقوط میکنی از لبه ی این قرن
یک سال
یک ماه
یک روز
یک ساعت
یک دقیقه
یک ثانیه کافی بود
که من و تو هرکدام
در قرنی جدا بمیریم !
کابوس کوچکی بود
که میگفت چند بار نفس میکشم
که میگفت چند عکسم
تا رسیدن دستانم به موهای سرم
هر ثانیه میله ای بود
هر دقیقه میله ای
هر ساعت میله ای
تا زندانم کامل شود
تا زندانت کامل شود
ساعت روی تاقچه
کابوس کوچکی بود
که حرفی نزد
تا لحظه ی آخر
آنگاه قرن را ساخت
که از دهانش بزرگ تر بود
این آپارتمان های بلند
که چراغ هایش تک به تک خاموش میشوند
بالایی سنگ قبر پایینی میشود
این تکه های زندانی
این آدم ها
که دستت را دور میکنند از دستم
سقوط میکنی از لبه ی این قرن
یک سال
یک ماه
یک روز
یک ساعت
یک دقیقه
یک ثانیه کافی بود
که من و تو هرکدام
در قرنی جدا بمیریم !