شعر نو عاشقی با عکس های رمانتیک و جدید عاشقانه
کاش تو دقیقه باشی I wish you were minutes و من ثانیه تا هر دقیقه شصت بار دورت بگردم. الهی دورت بگردم عشق نازنینم نففففسسسسمممم. مجموعه اشعار نو عاشقی، جملات رمانتیک و احساسی به همراه عکس نوشته و تصاویر عاشقانه، دلبرانه … بیا ای بی وفا بیا این غمسرایم با قدومت با صفا کن بیا ای بیوفا ولحظه ای با من وفا کن بیا ای نازنین ویرانه ام ویرانه تر کن زخشت...
کاش تو دقیقه باشی I wish you were minutes و من ثانیه تا هر دقیقه شصت بار دورت بگردم. الهی دورت بگردم عشق نازنینم نففففسسسسمممم.
مجموعه اشعار نو عاشقی، جملات رمانتیک و احساسی به همراه عکس نوشته و تصاویر عاشقانه، دلبرانه …
بیا ای بی وفا بیا این غمسرایم با قدومت با صفا کن
بیا ای بیوفا ولحظه ای با من وفا کن
بیا ای نازنین ویرانه ام ویرانه تر کن
زخشت مهربانی کلبهای دیگر بنا کن
تو با من بسته ای عهدی وفا کن
محبت بهتر است ترک جفا کن
مریضت گشته ام دردم دوا کن
دگر کمتر نمک بر زخم من کن
به پاس عشق حال و عشق فردا
بیا یک بوسه بر عاشق عطا کن
لبت شیرین تر از هر شهد شیرین
بیا و با لبت این تلخی کامم دوا کن
مرا اتش بجان از دوری توست
بیا این اتش از جانم بدر کن
بیا لیلی بیا با بوسه ای گرم
تمام خستگی ها از تن مجنون بدر کن
آسمان زندگی
آسمان زندگی در چشم تو پیدا شده
خورشید هم بر روی تو ، شیدا شده
با وجود لکنتش، باز این زبان
از برای وصف تو گویا شده
چون که می گوید ز خوبیهای تو
قطره هم در باورش دریا شده
بس که مجنون رخ ماه تو شد
جلوه روی تو چونان چهره لیلا شده
آرزوی بودنت در زندگی سرد من
شبها در خواب من رویا شده
شهد شیرین لبت شد آرزوی دور من
تلخ کامی من از هجران تو پایا شده
در هوای وصل تو همبستر غمها شدم
می روی آخر ز دستم ، چشم تو گویا شده
ماه رویت را ندیدن در توان من نبود
در شب چشم سیاهم ماه ناپیدا شده
کاش می شد من بدانم ، اندر آن کنج دلت
ذره ای از عشق من هم در دلت پیدا شده
عشق تو ممنوع و من هم عاشق زار توام
ماندگار است عشق تو چون نام تو معنا شده
مهمان ناخوانده
مهمان ناخوانده بیا روشن کن این ویرانه را
چشمک بزن در شعر من آغاز کن افسانه را
مهمان ناخوانده بخند من عاشق لبخندتم
با نام تو پر می کنم هر پیک این پیمانه را
آغوش خود را باز کن گرما بده به زندگی
با شهد شیرین لبت عاقل کن این دیوانه را
با آن نگاهت بی امان بر قلب تاریکم بتاب
آری بخند ای عشق من آباد کن این خانه را
وقتی تو بانوی منی دل هم بنامت می شود
زیبا برقص و شاد کن این محفل شاهانه را
رویای من تنها توئی در روزگاری بی وفا
در خواب میبینم هنوز آن بوسه جانانه را
حرفی بزن شعری بخوان در این سراب زندگی
پوشش بده با آن صدا این دوریه خصمانه را
ای گل تماشائی شدی آغوش خود را باز کن
معنا بده به عاشقی مجذوب کن پروانه را
مگر نگفتی تمام وجودم عشق است
می خواهم از عشق سروده ای بسرایم
پری بگیرم از این بام سوی تو بیایم
آنجا که سحر، گونه تو در خوابی
در خلوت خاموشی خود بی خبری
چون سیمرغی بال بگشایم بر رویت
از نسیم بال زدنم جادوی کنم سحرگاهت
بال زنم باد نسیمی خنک آیم بسویت
عمریست در پی همان لحظه شیرینت
توچون آغوش ز این نسیم خنکی باز کنی
چون پری ز مویم بکَنم به آغوشت بگشانیمی
به خیالت که این خنکی ز خلال پنچره ایست
اینچنین ترا به خواب شراب و مستی می راندنت
چشم بگشا مرا مگر نگفتی تمام وجودم عشق ست
این سکوت را با عشقم تو بشگن در سحرگاهت
Morning dew شبنم صبحگاهی مرا ببین تو در چشمانم
مگر نمیخواهی شراب بگیری ز چشمانم
تا بگویی سلامی شیرین شود ثانیه هایم
شهد شیرین ز لبت اوج پرواز عاشقانه ام
بگذار ترا در همان یک پر خود به اغوش گشم
یک شبه مویم به سپیدی صبحی شد به پایت سوختم
آرام جانم افسانه ز خواب شیرین تو چون سیمرغی شدم
با هر پری که کندم بر رویت نیاوردم چه دردیست وجودم
لعل لب
خنده از لعل لبان تو چه دیدن دارد
شهد شیرین لبان تو مکیدن دارد
داروی درد دل ما ز لبت می ریزد
شکرنای دهان تو خریدن دارد
هرکه جامی زلبت برده به لب می گوید
که شراب ازلب این جام چشیدن دارد
می شود پسته خندان دهنت با خنده
همچنان bud غنچه بشکفته که چیدن دارد
چشم سرمست تودل می بردازهرچشمی
سرمه خاک توبر چشم کشیدن دارد
صید ابروی تو صد بار شدن می ارزد
تا که این دشت نگاه توچریدن دارد
قد . قد قامت تو کرده قیامت بر پا
پیش سرو قد تو سرو خمیدن دارد
باغ حسن تو چه زیبا و فریبا باشد
همچنان سرو به باغ تو چمیدن دارد
فلفل خال لبت گرچه بسوزد جان را
همچو اسپند بر این تاوه جهیدن دارد
زلطافت همه سرشاری و نیکو منظر
محو حسنت نشدن شرط ندیدن دارد
گر نخواهی ببری دل زملاحت از کس ا
ز نظرها صنما شرط رمیدن دارد
تا تویی در نظرم دل ندهم برهر کس
بی تو دل از همه مخلوق بریدن دارد
ناز نازت کشم ومی کشیم با نازت
باز هم ناز تو ای ناز کشیدن دارد
جز خدارا به خدا نیست سزا تعظیمی
لیک در پیش تو حقا که خمیدن دارد
ای (مهابادی) عجب وصف نگارت گفتی
باز تکرار کن این وصف شنیدن دارد
خم ابرو
آشنای خم ابروی تو بودن عشق است
هم پریشانی رهجوی تو بودن عشق است
من اسیر خم ابروی تو در محرابم
در پی پیچش گیسوی تو بودن عشق است
مثل آن عابر تنهای شب بارانی
عاشق تابش مهروی تو بودن عشق است
ای که تو روح و روان و پر و بالم دادی
شوق پروازی مینوی تو بودن عشق است
مثل خط های موازی خیابان شده ایم
بیدرنگ همسر و همسوی تو بودن عشق است
شهد شیرین عسلهای لبت سیرم کرد
فخر سربازی کندوی تو بودن عشق است
شاعر شعر و غزل بودن من کافی نیست
آشنای خم ابروی تو بودن عشق است
Familiarity is the love of your eyebrows
محمود کیاپور “صدرا”
« بیش مده آزارم »
هر چه هستم ، ز توام عشق تو در دل دارم
می بدان جز تو به کس ، جان و دلم مسپارم
تا قیامت ز خُم میکده ات مست ، منم
همچو ابری ز سرا پرده ی جان ، میبارم
مهوشان عشوه کنان ، جام مرا میگیرند
من سر گشته بخال لب تو ، بیمارم
شهر آشوب من از سیل تو بنیان شده است
هان ببین حال چه ها میکند این ، در کارم
ای طبیب نَفَس سرد زمستان چو بهار!
تو شفای دل مهجور کنی ، دادارم!
شوق افلاک و مِی ات ، برده ز سر هوش مرا
که متاعی به ازین ، جا ندهد بازارم
لعل لب ، غنچه ی گل ، دُرّ تماشائی تو
میشکوفی دل من ، چونکه دهی اسرارم
گر نیازی بُوَدم ، جلوه ی زیبای نگار
میدهد نیمه شبان ، بارگه دیدارم
میکنم عشق ترا زمزمه از جان صنما!
تا ببینی که چو منصور ، سری بر دارم
رو مپیچان! که ترا دربدرم مویه کنان
چون هزار عشوه گر و سوخته ای در نارم
شهر شیرینِ لبت ، جان بستاند که مگوی!
با چنین شهد شود ، بذر محبّت کارم
با کدامین نگهت ، تیر به این خیمه زدی
ای فراتر ز سخنهای من و کردارم
هاتفم بوی ترا بست ، به تکبیر وجود
این چه رازیست نیاید ملکا ، پندارم!
تیغ تو ، گردن من ، ماه تو و خرمن من
اسب و میدان و سوار و سر من بر یارم
گر « حمیدی » نخرد عشق ترا ، پس چه کند!
هان مرنجان دل من ، بیش مده آزارم!
یحیی حمیدزاده خیاوی « حمیدی »
بانوی غزل
عطر گل پیچیده در پیرایه های دامنت
باغ گل باشد میان سینه و پیراهنت
دامنی چیندار میپوشی نمیپرسی زخویش
عاشقت بی تاب می گردد به شیدا کردنت
Your lover becomes impatient to make you horny
پای دل را بسته ای بر زلف گندم گون عشق
دل فریبی می کنی در یک نظر با دیدنت
شعر طنازی ِچشمانت شراری آتشین
ای که بانوی غزل وِرد من از نامیدنت
چون که بگشایی لبت را بند بگشایی ز من
شهد شیرین از عسل میریزد از خندیدنت
لمس دستانت برایم آخر ِدیوانگی ست
آخر ِدیوانگی باشد تو را آزردنت
باده ی نابی ، شرابی ، ای طرب آلود من
مست میگردم من از پیمانه ی بوسیدنت
روی ماهت را که بنمایی دمی بینی “عبی”
عاشقانه جان دهد هنگامه ی رقصیدنت