نه جایی هست بگریزم نه داری که خود آویزم
بلایی در من افتاده نه می میرم نه میخیزم
به هر سو گام بردارم هوای چشم تر دارم
تنم تب کرده میسوزد کجا شهری که تبریزم
نه مال و دولتی دارم نه جاه و شوکتی دارم
خیال وارثان راحت درخت فصل پاییزم
چنان یخ بسته بخت من شکسته تاج و تخت من
شبیه پادشاهی خسته در چنگال چنگیزم
چه خواهد شد نمیدانم خودت کاری بکن جانم
من ازکاری که آدم کرده تا کی غرق
بلایی در من افتاده نه می میرم نه میخیزم
به هر سو گام بردارم هوای چشم تر دارم
تنم تب کرده میسوزد کجا شهری که تبریزم
نه مال و دولتی دارم نه جاه و شوکتی دارم
خیال وارثان راحت درخت فصل پاییزم
چنان یخ بسته بخت من شکسته تاج و تخت من
شبیه پادشاهی خسته در چنگال چنگیزم
چه خواهد شد نمیدانم خودت کاری بکن جانم
من ازکاری که آدم کرده تا کی غرق