آتشی افتاده در قلبم که خاموشی ندارد
جان من، نامردی دنیا فراموشی ندارد
وز زبان تلخ مردم بر دلم زخمی عمیق است
خسته ام، لعنت به آغوشی که آغوشی ندارد
من محبت پیشه کردم دیگران اما ندیدند
گاه سودی مهربانی هر چه می کوشی ندارد
این همه نا مهربانی نیزه شد بر قلب صافم
دیگر این دل تا ابد با هیچکس جوشی ندارد
هر که او با بی وفایان مهر ورزد شد پشیمان
ای دریغ از قلب تاریکی که منقوشی ندارد
جان من، نامردی دنیا فراموشی ندارد
وز زبان تلخ مردم بر دلم زخمی عمیق است
خسته ام، لعنت به آغوشی که آغوشی ندارد
من محبت پیشه کردم دیگران اما ندیدند
گاه سودی مهربانی هر چه می کوشی ندارد
این همه نا مهربانی نیزه شد بر قلب صافم
دیگر این دل تا ابد با هیچکس جوشی ندارد
هر که او با بی وفایان مهر ورزد شد پشیمان
ای دریغ از قلب تاریکی که منقوشی ندارد