اگر که مادرت بودم


اگر که مادرت بودم

فدای چهره ی ماهت تمام ابرهای آسمان من بیا کمتر بزن خنجر به سیارات جان من یتیمان محبت را کرم کن با دو حرف خوش که تنها با تو می خندد گل خون لبان من بروی شانه ات گاهی سر شیدایی ام بگذار که محتاجشاعر:الهام امریاس

فدای چهره ی ماهت تمام ابرهای آسمان من
بیا کمتر بزن خنجر به سیارات جان من

یتیمان محبت را کرم کن با دو حرف خوش
که تنها با تو می خندد گل خون لبان من

بروی شانه ات گاهی سر شیدایی ام بگذار
که محتاج نوازشهاست ،پریشان گیسوان من

خمار چشم های تو شراب محشری دارد
دریغا نیست ظرفیت ،به ظرف امتحان من

دلم را باختم بنگر ، تهی از طاقت و تابم
بهم پیچیده پیچک واردل و روح و روان من

سرم بر سنگ سودا و دلم بر تخته ی حسرت
بزن کافور مهرت را به جسم ناتوان من

صفاق صحبت مارا، دریده روده ی هجران
هویدا گشته بر هرکس ،رموز در نهان من

عتیق عمر را دادم به انگشت اشاراتت
خداهم در نماز آمد ز ساویز اذان من

اگرکه مادرت بودم ،ترا هرگز نمی زادم
نگه میداشتم در خود ترا ای جان و خان من

خنگسار خیالات است سر بی سرنوشت من
چه میشد گر حقیقت داشت حضورت در جهان من

ز تنباکوی تنهایی سر قلیان غم ها سرخ
لبی بر نی گذار، تا دود رود از دودمان من

به لنکاکی نمیچرخد ،زبان زهد درویشان
وگرنه ناسزاها هست ،ز داغت بر زبان من

به سینه میزند هرشب ،غمت شمشیر زهرآگین
پیاله پر نکن ای عشق ،زقلب خون چکان من

ز نانکوری نامردان ، نمک بر زخم میپاشد
بیا مردانگی کن تا ، نسوزد استخوان من.






با اجازه یکی از سروده های سال ۱۳۸۳ را در سایه ی غزل بالا مینویسم برای دوستان و عزیزانی که خواستار شعرهایی ساده تر هستند.


آوخ که این دنیا مرا جز گوشه ی زندان نبود
برهرکه دل را باختم،جز باعث حرمان نبود

جز ساز محزون دلم ،شب ناله های بیکسی
در خلوت تنهائیم ،یارِ دگر مهمان نبود

اشکم ستاره شد ولی، روشنگرشامم نشد
این خوشه های آرزو ،جز آتشِ دامان نبود

مخروبه ای بود و شبی،با مشتی از گِل غرق خون
گشتیم اما زان میان،هر چیزبود و جان نبود

من صخره ای بودم که دردچون موج دائم میزدش
آخر نکرده جرمِ من ،که قابل جبران نبود

عمری خزیدم در خفا،پژمرده اندر انزوا
گر خنده ای هم کرده ام ،بی تنبیه و تاوان نبود

گفتند اینست زندگی،تقدیرتحمیلی تو
جز چشم گفتن ،چاره ای برحکم زندانبان نبود

گفتند وصلی نیز هست،آهنگ حجله کن برو
اما پریدن از قفس، بی بال و پر امکان نبود

پایم به زنجیر بلا،دستم به ساطور جفا
زین پیش تر میبایدم ،مردن ولی امکان نبود

اما حقیقت فرق داشت با دیگران درموردم
من مرده بودم ای عجب، جسمم به خاکستان نبود

اکنون که آوار سکوت ،خاکم بسرکرده بگو
دریا اگر غرقم نمود،از جور کشتی بان نبود؟

میترسی ای فکرت خراب؟مرگ،نیستی آرد به بار
بنگر جهنم یا بهشت ،جز وهم یک انسان نبود.





من

در حجامتِ

این لحظه های تلخ

یاد

ترا
پیوسته

خالی می کنم

زخویش





حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن برای فارغ التحصیلی پیش دبستانی