ز وَهم وعده ی دوزخ که سر در آوردم
تو را به شکل بهشت از هنر در آوردم
زمین کجا و هوای دل رمیده کجا
چه شد برای چه سر از سفر در آوردم؟
تو نیستی که ببینی من این بریده ز خود
خیال باطل شعرم که پر در آوردم
سکوت من نه رضایت که بغض سرخ گلوست
به رنگ خون ، غزل از چشم تر در آوردم
چه شد که رفته دو پایش به دام موهایت
دلی که روز شبش از خطر در آوردم !
نشسته ام به امیدی که نام آن هیچ است
ببین به دست خود از خود پدر در آوردم
۲۸مرداد۹۹
تو را به شکل بهشت از هنر در آوردم
زمین کجا و هوای دل رمیده کجا
چه شد برای چه سر از سفر در آوردم؟
تو نیستی که ببینی من این بریده ز خود
خیال باطل شعرم که پر در آوردم
سکوت من نه رضایت که بغض سرخ گلوست
به رنگ خون ، غزل از چشم تر در آوردم
چه شد که رفته دو پایش به دام موهایت
دلی که روز شبش از خطر در آوردم !
نشسته ام به امیدی که نام آن هیچ است
ببین به دست خود از خود پدر در آوردم
۲۸مرداد۹۹