امده ام که قصد غزلهای تو کنم.
پیدای قصه عشق را شراب نفسهای تو کنم،
امده ام که به مرگ احساس شادی دهم .
در خون هزاران درخت تنومند ،اشاره به وجدان تو کنم .
دردا از این مرگ که دیگر شراره نیست . جز ان دلی که سرش در اغوش وطن استعاره کنم.
مرگی که زیباییش را ترانه کنم.
ایران، وطنم را به خون خود شراره کنم .
پایان قصه ما مرگ نخواهد بود .
زیرا که خون به رگم را فواره کنم.
هر جا نام که بابک وطن برند .
در خون هزاران لاله آبان نظاره کنم
دریاب مرا که از قدح خون خود پرام
زیرا شراب را زلال از نفسهای تو کنم
پیدای قصه عشق را شراب نفسهای تو کنم،
امده ام که به مرگ احساس شادی دهم .
در خون هزاران درخت تنومند ،اشاره به وجدان تو کنم .
دردا از این مرگ که دیگر شراره نیست . جز ان دلی که سرش در اغوش وطن استعاره کنم.
مرگی که زیباییش را ترانه کنم.
ایران، وطنم را به خون خود شراره کنم .
پایان قصه ما مرگ نخواهد بود .
زیرا که خون به رگم را فواره کنم.
هر جا نام که بابک وطن برند .
در خون هزاران لاله آبان نظاره کنم
دریاب مرا که از قدح خون خود پرام
زیرا شراب را زلال از نفسهای تو کنم