مسلخ جنــون


مسلخ جنــون

مانده ام میان  انبوه  ویرانـی در  غروبی به حجم  اندوهـم دل باخته بودم به شاهـی  که در بازیش من حکـم دل  بودم یاد  آن زمـان که  چشمهایـش در نگاهـم  دلبـری  میکـرد یاد آن لحظه ها در شاعر:کبری خرمی

مانده ام میان انبوه ویرانـی
در غروبی به حجم اندوهـم
دل باخته بودم به شاهـی که
در بازیش من حکـم دل بودم

یاد آن زمـان که چشمهایـش
در نگاهـم دلبـری میکـرد
یاد آن لحظه ها در ذهنــم
شوخی های سر سری میکرد

در پس شیشـه ای مـه آلــود
لحظه ای که نگاهش خــورد
تا مغزو استخوان اثر میکرد
تیله های که هوش ازسرم میبرد

چهر اش میان انبوهی از رویا
ذهن را تا مسلخ جنــون میبرد
با نگاهی از تردید رو به چشمانم
عشق هم به ناچار زمین میخورد

مـردی از دل روزهـای ویرانــی
با نگاهـی تلخُ و بُغ کـرده
مثــل پیچــکی بـه تنهــایی
قلب خاک دیوانه را قُرقُ کرده

دختری از تبار روزهـای دلبستن
در نگاه مرد تلخ ُ بـغ کـرده
حاصلش دو چشم خیسی که
قلب مرد دیوانـه را قُـرُق کـرده

زخـم های کهنـه ای که با یادش
روبه قلب خستـه ام خـم شـد
در بهُت رفتنش فرو ریختم
دنیـا پس از آن روز جهنـم شـد

قصه ای به پهنای سرزمینی دور
در قلمـرو بازوان مرد تـاتـاری
حل شدن هر شب درون قرص ها
قرص هایی برای خواب اجباری

ذهنی از باور هیچ های تو در تو
رده های از خاطرات را بهم چیده
وعده ماندن مرد شب گردی که
به اندازه طومار نسخه پیچیده

ماندنی به قیمت تازاینه ها بر تن
خودکشی در ابعاد خون بها دادن
مردنی به سبک انتظارهای تو خالی
زندگی را در افکار آدم ها وا دادن

سروده : کبری خرمی (باران)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن دیکته شب کلاس دوم ابتدایی برای همه درس ها