مستانه بمیرم


مستانه بمیرم

بگذار که در حسرتِ جانانه بمیرم در غربتِ این شهر غریبانه بمیرم چون عقل به کارِ دلِ دیوانه فروماند ((مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم)) چندیست که از مهر و وفاشاعر:مصطفی وحیدی

بگذار که در حسرتِ جانانه بمیرم
در غربتِ این شهر غریبانه بمیرم
چون عقل به کارِ دلِ دیوانه فروماند
((مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم))

چندیست که از مهر و وفا نیست نشانه
افتاده دلم در تبِ جادوی زمانه
با تاج دلِ تنگِ مرا سرّ و سری نیست
((درویشم و بگذار قلندرمنشانه
کاکل به هم افشان به سرِ شانه بمیرم))

با خاک نوشتند به پهنای جبینم
هرگز دلِ خرّم ز غمِ دوست نبینم
افسوس سبو را زده بر سنگ و شکستم
((میخانه به دورِ سرِ من چرخد و اینم
پیمان که به چرخیدنِ پیمانه بمیرم))

مدهوشِ رخِ یار مگر می شود آرام
شیرین لبِ من از لبِ لعلت طلبم جام
بنیادِ جهان با دلِ عاشق همه دام است
((من بلبلِ عشّاق به دامی نشوم رام
در دامِ تو هم بی طمعِ دانه بمیرم))

در سینه ی من شعله ای از عشقِ تو برپاست
راهی که مسیرش به تو افتد نشود راست
آن مهرگریز از منِ مجنون چو طلب دید
((شمعی و طوافِ حرمی بود که می خواست
پروانه بزایم من و پروانه بمیرم))

غم را که برای دلم اینگونه بیاراست؟
کز روزِ ازل پای به پا همسفرِ ماست
برگرد و مرا از غمِ عالم تو رها کن
((من درِّ یتیمِ صدفم سینه ی دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم))

هیهات که با تیرِ جفایت دلِ ما ریش
کردی و نکردی تو حیا کافرِ بدیش
ای کاش بمیری تو هم از میهنِ خود دور
((بیگانه شمردی چو مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم))

جامی به قرارِ دلِ محنت طلب آور
جامی به هلاک و تَبَهِ محتسب آور
ساقی به حقِ عشق شرابی به سبو کن
((کو نی زنِ میخانه بگو جان به لب آور
تا با تب و لب بر لبِ جانانه بمیرم))

کو آنکه در این شهر خریدارِ دلم بود؟
در وادیِ غم گرمیِ بازارِ دلم بود
من منتظرم تا به گلویم بفشاری
((آن سلسله ی زلف که زنّارِ دلم بود
در گردنم آویز که دیوانه بمیرم))

از سوختنم در تبِ عشقِ تو چه بیم است
کاین شعله ی جانسوز مرا یار و ندیم است
در من نتوان یافت کمی واهمه ی مرگ
((این دیرِ مغان ته چکِ ایرانِ قدیم است
اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم))

هرچند نشد غیرِ فراقت به من الحاق
در خواستنِ تو شدم آوازه ی آفاق
از بس شدم آواره ی خاکِ سرِ کویت
((در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم))

می خواست که مرغی شوم و کنجِ قفس جا
تا بگذرم از ساحل و اندیشه ی دریا
پروانه شدم گردِ غمش گشتم و گشتم
((در گوشه ی کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم))

مصطفی وحیدی( پرواز) با تضمین غزلی از استاد شهریار
سال 92

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان