آن که در چشمش تراشید این چنین الماس را
خود مگر پاسخ دهد این ظلم حق الناس را
نردعشقی را که او در سینه ام انداخته
جفت شش باشد به هرسویی بریزد تاس را
پادشاهی را به یک پلکی چنان درویش کرد
تا در آرد اطلس و برتن کند کرباس را
شعر هم باید بیاید مکتب چشمان او
تا مگر دریابد از یک پلک او احساس را
مردمی دیگر نمانده پیش ظلم چشم او
تا که پیغمبر بخواند آیه های ناس را
مانده ام قمصر چرا از رز گلابش را گرفت
بی گمان هرگز ندیده در زمینش یاس را
شاعری امشب شراب ناب می نوشد زچشم
مست از چشمان او سر می کشد گیلاس را....احمد
خود مگر پاسخ دهد این ظلم حق الناس را
نردعشقی را که او در سینه ام انداخته
جفت شش باشد به هرسویی بریزد تاس را
پادشاهی را به یک پلکی چنان درویش کرد
تا در آرد اطلس و برتن کند کرباس را
شعر هم باید بیاید مکتب چشمان او
تا مگر دریابد از یک پلک او احساس را
مردمی دیگر نمانده پیش ظلم چشم او
تا که پیغمبر بخواند آیه های ناس را
مانده ام قمصر چرا از رز گلابش را گرفت
بی گمان هرگز ندیده در زمینش یاس را
شاعری امشب شراب ناب می نوشد زچشم
مست از چشمان او سر می کشد گیلاس را....احمد