بجایی برسیدش که سکوتش اوج یک ترانه
به نوای تو که در بند زمین و نانه
او بجایی برسیدش که نهانش باقی است
او زبردستی عظیم است و برفت از لانه
او که از غیب نیامد او که چون نامش بود
او که من را از ازل از خاطرش می رانه
او که در دام جهان چون مرغ طوفان زا بود
او که خالی کرد و شد از هرچه که می دانه
او غزل را می سرایید و ندایم خوانید
او که در قالب حیوان هم چو نان جانه
این غزل را گر که خوانی و شناسی آن را
پس دوان از او بگیراین دست و این پیمانه
به نوای تو که در بند زمین و نانه
او بجایی برسیدش که نهانش باقی است
او زبردستی عظیم است و برفت از لانه
او که از غیب نیامد او که چون نامش بود
او که من را از ازل از خاطرش می رانه
او که در دام جهان چون مرغ طوفان زا بود
او که خالی کرد و شد از هرچه که می دانه
او غزل را می سرایید و ندایم خوانید
او که در قالب حیوان هم چو نان جانه
این غزل را گر که خوانی و شناسی آن را
پس دوان از او بگیراین دست و این پیمانه