زیر باران پرسه با رویای تو جان پرور است
ای که چشمان تو از چشمان آهوها سراست
می رسم گاهی که دیدار ِتو آبادم کند
باز می بینم که دل از دیدنت ویران تر است
زنده با یاد تو ام در را برایم باز کن
عاشقت با دسته گل امروز در پشت در است
کاشکی هر روز می دیدم تو را اما چه سود
مثل گنجشکم که زخمش تازه در بال وپراست
هر که بامن آشنا شد خنجری در دست داشت
سهم من از دوستان تا روز آخر خنجر است
خواب دیدم امدی پیش من اما پا به پا
سایه ای انگار همراه تو در پشت سر است
جز بلا از عشق چیزی قسمتم دیگر نشد
بس که چشمان تو زیبا ونگاه افسونگر است
# اکبر میرزائی
ای که چشمان تو از چشمان آهوها سراست
می رسم گاهی که دیدار ِتو آبادم کند
باز می بینم که دل از دیدنت ویران تر است
زنده با یاد تو ام در را برایم باز کن
عاشقت با دسته گل امروز در پشت در است
کاشکی هر روز می دیدم تو را اما چه سود
مثل گنجشکم که زخمش تازه در بال وپراست
هر که بامن آشنا شد خنجری در دست داشت
سهم من از دوستان تا روز آخر خنجر است
خواب دیدم امدی پیش من اما پا به پا
سایه ای انگار همراه تو در پشت سر است
جز بلا از عشق چیزی قسمتم دیگر نشد
بس که چشمان تو زیبا ونگاه افسونگر است
# اکبر میرزائی