"گرداب خیال"
حال و هوای شمع...
حس و حال شعر...
با غایت صبر،
همراهیام میکند...
قلمی که سالهاست
حرفهایم را مینویسد...
در تنهاییام،
آن زمان که خلاصم از دار و دیار..
تا قعر رویاهای محال،
با پای پیاده میروم؛
به گرداب خیال...
اصلا چه میدانم؟
واژهها هستند دیگر؛
نامردند...
مرا میکشانند؛
به آنجا که نباید...
بعد هم تنهایم میگذارند...
با برگشتی که شاید...
حال و هوای شمع...
حس و حال شعر...
با غایت صبر،
همراهیام میکند...
قلمی که سالهاست
حرفهایم را مینویسد...
در تنهاییام،
آن زمان که خلاصم از دار و دیار..
تا قعر رویاهای محال،
با پای پیاده میروم؛
به گرداب خیال...
اصلا چه میدانم؟
واژهها هستند دیگر؛
نامردند...
مرا میکشانند؛
به آنجا که نباید...
بعد هم تنهایم میگذارند...
با برگشتی که شاید...