جنگل پوچستان


جنگل پوچستان

شبی دیدم در خواب، جنگل پوچستان زیر پاهایم بود. تپشِ رنگ «ابد» در دل شب، پاینده انعکاسِ نور مهتاب، به دریاچهٔ مرگ صحنه ای را به تماشا دارد، صحنهٔ آینده: او منم به بستری چسبیده. پیش او تمامشاعر:اویس دلبری

شبی دیدم در خواب،
جنگل پوچستان
زیر پاهایم بود.

تپشِ رنگ «ابد» در دل شب، پاینده
انعکاسِ نور مهتاب، به دریاچهٔ مرگ
صحنه ای را به تماشا دارد،
صحنهٔ آینده:
او منم به بستری چسبیده.
پیش او تمام خویشان حاضر
عرق شرم ز رویش ریزان.

قطرهٔ باران گفت
لحظه مرگ تو را نزدیک است.
گفتمش عاقبتم چیست،
چرا خواهم مرد
پیش من این همه دوست‌.
قطرهٔ باران گفت
که کسی دوست ندارد
تا توسل به گل لاله کند
اعتقادشان به خورشید کم است
و کسی دوست ندارد که شفایی برسد
قطرهٔ پیر سخن گفت و به دریاچه چکید
و به من گفت همان به که بمیری و رهایی
برسد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بهترین و زیباترین شعر درباره جشن خودکار برای کلاس سوم و چهارم ابتدایی