گام باید نهاد
در مسیر سنگلاخ زندگی
با پای پینه بسته از زخم
با شعله های آرام امید
بهار تا بهار
پاییز تا پاییز
جنون آبی !
پرواز را رها کن
گذرهای آبی
رودهای جاری
شعر را ، آواز را رها کن
جنون آبی !
به خاکستر سال ها بیندیش
به اسارت دستهای تاریک
به اشک های زلال زمینی
به پاره های بی سند عشق
به بغض روزها بیندیش
به نی زار وجودت راه ده
گریه های ریخته در باد را
چراغ را بیاویز در شب
راه سایه ها را روشن کن
به دست عشق بسپار
عصای سپید اعتماد را
با این همه داستان
حکایت باغ را، باران را رها کن
دردهای زمین بسیار است
جنون آبی
آسمان را رها کن ...
سال ۸۹ ، دفتر روزهای بی چتر