دلتنگ تواَم جانا ، در گوشهٔ تنهایی
با یادِ تو میخوانم ، امّید که بازآیی
روز و شب من طِی شد ، در حسرتِ دیدارت
ای عشق! چه سازد دل ، با این همه رسوایی
یک معجزه میخواهد ، این حال پریشانم
قفل دل غمگین را باید که تو بگشایی
با زمزمهٔ باران در فصل پریشانی
دل با تو قدم میزد ، در ساحل رؤیایی
بیچاره دل من که ، محتاج نگاه توست
یک لحظه نگاهی کن ، ای صبح تماشایی...
با یادِ تو میخوانم ، امّید که بازآیی
روز و شب من طِی شد ، در حسرتِ دیدارت
ای عشق! چه سازد دل ، با این همه رسوایی
یک معجزه میخواهد ، این حال پریشانم
قفل دل غمگین را باید که تو بگشایی
با زمزمهٔ باران در فصل پریشانی
دل با تو قدم میزد ، در ساحل رؤیایی
بیچاره دل من که ، محتاج نگاه توست
یک لحظه نگاهی کن ، ای صبح تماشایی...