در تناقض فتاده را دریاب!


در تناقض فتاده را دریاب!

خسته ام از خداییِ زنجیر خسته ام از تمامِ دلهره ها خسته از گریه ای که می خُشکد پشتِ بُغضِ گلوی خاطره ها خسته از زندگی و مردن ها خسته از در شکوفه ها گَشتن خسته از لمسِ خوشه ی احساس عاشقم بر غمِشاعر:احمد رحیمی(مرودشت)

خسته ام از خداییِ زنجیر
خسته ام از تمامِ دلهره ها
خسته از گریه ای که می خُشکد
پشتِ بُغضِ گلوی خاطره ها

خسته از زندگی و مردن ها
خسته از در شکوفه ها گَشتن
خسته از لمسِ خوشه ی احساس
عاشقم بر غمِ خود آغشتن!!!

خسته از این همه حصارِ درد
خسته جانی که از خود آزُرده
قلبِ رؤیای من شده پُر از
ضربان های تلخِ سَر خورده

چه سکوتی! که گفتنش منع است؟
چه فغانی! که بی جهت برخاست؟
آه! لب های منفعل _ محکوم،
نخ و سوزن همیشه پابرجاست

شب چه بیهوده فکر صبح است و
روز ها هم به فکر شب هستند
آنچنان هرج و مرج و بی تابی ست،
زنده ها مست و مردگان مستند

آرزومندِ یخ زدن؟ گرم است
آرزومندِ گرمی ام؟ سرد است
و هزارانِ شهابِ سرگردان،
در شبی بی ستاره ولگرد است

ساکنِ سویِ دیگرِ سدَّم
تشنه ام جرعه ای بنوشانم
نه ولی، تشنه ماندنم زیباست!
چشمه ی دردِ خشک و جوشانم

خسته ام! خستگی را نمی فهمند
خستگان عالمِ خوشی دارند؟
خستگی عالمِ بدی دارد؟
خسته و غیرِ خسته می بارند...

گیج هستم؟ ولی نه، هشیارم!
بر زمینی که گیج و هشیار است
همچو مرغی که در خزان زدگی
در ویارِ گزیدنِ خار است

بی خیالِ فریبِ خطّ و خال
مار و پروانه هر دو خوش خال است
آرزوی من آخرش حصر است
چون جنینِ دلم کهنسال است

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تست هوش تشخیص دو خواهر : کدام پسر 2 خواهر دارد؟