توای نامت سحر ، شیرینترین یارغریبه
جگر گوشه جان بودی یارغریبه
تو در بطن دل و جان خانه داشتی
تو در روح و روان کاشانه داشتی
ولی من راه دل را برتو بستم
مجال حل مشکل را بر تو بستم
چو اندیشه زه دل پیشی گرفتُ
عنان اسب دل بر دست گرفتُ
چنان بر روزگار مشکوک دل راند
که دل دیگر برای تو ، جا ماند
مرا بخشش کن ای زیبا نگارا
مرا با تو نیست ، هیچ حالا
جگر گوشه جان بودی یارغریبه
تو در بطن دل و جان خانه داشتی
تو در روح و روان کاشانه داشتی
ولی من راه دل را برتو بستم
مجال حل مشکل را بر تو بستم
چو اندیشه زه دل پیشی گرفتُ
عنان اسب دل بر دست گرفتُ
چنان بر روزگار مشکوک دل راند
که دل دیگر برای تو ، جا ماند
مرا بخشش کن ای زیبا نگارا
مرا با تو نیست ، هیچ حالا