یخ زدن از دست زمستان سرد
عاقبت غنچه آبانی است
پیر شدن از غم یک حادثه
از زدن پلک به هم آنی است
هر که مترسک شده در مزرعه
ماحصلش کوچ زمستانی است
جام می و خال لب و زلف یار
نعشگی لاله افغانی است
با همه شوق شبانگاهیم
تیرگی شعر منم فانی است
یخ زدن از دست زمستان سرد عاقبت غنچه آبانی است پیر شدن از غم یک حادثه از زدن پلک به هم آنی است هر که مترسک شده در مزرعه ماحصلش کوچ زمستانی است جام می و خال لب و زلف یار نعشگی لاله افغانی است باشاعر:محمد تقی اسدی