تردید
آنجا هزاران مرد تن آسوده
تابوت زرنگار زنی را
بر دوش می کشند
زن باره گان فربه و دولتمند
اینجا زنی تکیده و فرسوده
خوابیده لای پاره گلیمی زار
افتاده سایه وار و نگاهش به این و آن
حتی به جنازه ی شوکتمند
آنجا هزار مرد به سان هزار زن
دارند بر مزار زنی گریه می کنند
شاید برای آنکه گویند
از چاکران دولت اویند
آنجا چهار مرد ز بین هزار مرد
تابوت افتخار زنی را
بر دوش می برند
اینجا زنی تکیده و تنها
با التماس
گوید طبیب را که بهای سلام توست
ارزنده تر ز جان جگر گوشه های من
اینجا زنی زبان به تقاضا گشوده است
اما
گویی کسی آشنا به زبانش نبوده است
هرگز کسی نپرسید
زن بارگان برای که گریند
بیچاره گان برای چه گریند
من ایستاده و دوستانم نظاره گر
گویی نگاه و نفرتشان در مقابلم
خنجر به کف گرفته و با خشم جان گدازی
پرسند ... از کدام طرف
من پاسخی ندارم و حرفی نمی زنم
تردید
سوهان جان خراشی است .
آنجا هزاران مرد تن آسوده
تابوت زرنگار زنی را
بر دوش می کشند
زن باره گان فربه و دولتمند
اینجا زنی تکیده و فرسوده
خوابیده لای پاره گلیمی زار
افتاده سایه وار و نگاهش به این و آن
حتی به جنازه ی شوکتمند
آنجا هزار مرد به سان هزار زن
دارند بر مزار زنی گریه می کنند
شاید برای آنکه گویند
از چاکران دولت اویند
آنجا چهار مرد ز بین هزار مرد
تابوت افتخار زنی را
بر دوش می برند
اینجا زنی تکیده و تنها
با التماس
گوید طبیب را که بهای سلام توست
ارزنده تر ز جان جگر گوشه های من
اینجا زنی زبان به تقاضا گشوده است
اما
گویی کسی آشنا به زبانش نبوده است
هرگز کسی نپرسید
زن بارگان برای که گریند
بیچاره گان برای چه گریند
من ایستاده و دوستانم نظاره گر
گویی نگاه و نفرتشان در مقابلم
خنجر به کف گرفته و با خشم جان گدازی
پرسند ... از کدام طرف
من پاسخی ندارم و حرفی نمی زنم
تردید
سوهان جان خراشی است .