قصه عمر


قصه عمر

گفتند بگویم هَمهء قصه عُمرم گفتم که فقط محو تماشای تو بودم جز تو نه کسی دیدم و نه حس نمودم هر روز شتابان پی فردای تو بودم تو بودی‌و تو بودی و تا بود تو بودی چون قطره افتاده به دریای توشاعر:ناصر پورصالحی

گفتند بگویم هَمهء قصه عُمرم
گفتم که فقط محو تماشای تو بودم
جز تو نه کسی دیدم و نه حس نمودم
هر روز شتابان پی فردای تو بودم
تو بودی‌و تو بودی و تا بود تو بودی
چون قطره افتاده به دریای تو بودم
در خواب شبی تا به فلک سر زدم از عشق
هم قد فلک بودم و در پای تو بودم
ناصرپورصالحی خاکی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فوری / مرکز فرماندهی اسرائیلی‌ها در غزه به آتش کشیده شد