پرواز پرستو...
باز خلوتگه من بوی گل یاس گرفت
دل پریشان و دگر بغض ز احساس گرفت
باز غمخانه شد این چهار ستون خاکی
دیده بارانی و اینک غم دَستاس گرفت
باز یاد حسن و کوچهی تنگ و وحشی
ای خدا، عرش تو هم زمزمهی خاص گرفت
یاد آن درب غریب و لگد و میخ، چرا؟
بین گلخانه چنین شعله بر اخلاص گرفت
در پی حقِّ نبی، دست بر بند ولی
ناگهان دست ز بند آن نَرِ نَسناس گرفت
یاد آن گریهی مَستور و رخ زارِ علی
غسل بر زیر لباس و پی آن راز گرفت
آنقدر غم به وجود شَهِ کَرّار نشست
چونکه یکباره پرستو پَرِ پرواز گرفت
عاقبت نیمهی شب شد، همگی پژمردند
غربتی در دل اولاد علی ساز گرفت
با یَمی از غم و اندوه به دنبال بدن
سوی گلخانه شبانه دَم و دَمساز گرفت
من به ذکر حرم مخفی تو مادر جان
هر زمان این دل طوفان زدهام راز گرفت
فاطمیون همه دلتنگ حریمت هستند
ای خدا چشمهی دل هم ز غمش باز گرفت
محمدمهدی ناصری (مطهران)
باز خلوتگه من بوی گل یاس گرفت
دل پریشان و دگر بغض ز احساس گرفت
باز غمخانه شد این چهار ستون خاکی
دیده بارانی و اینک غم دَستاس گرفت
باز یاد حسن و کوچهی تنگ و وحشی
ای خدا، عرش تو هم زمزمهی خاص گرفت
یاد آن درب غریب و لگد و میخ، چرا؟
بین گلخانه چنین شعله بر اخلاص گرفت
در پی حقِّ نبی، دست بر بند ولی
ناگهان دست ز بند آن نَرِ نَسناس گرفت
یاد آن گریهی مَستور و رخ زارِ علی
غسل بر زیر لباس و پی آن راز گرفت
آنقدر غم به وجود شَهِ کَرّار نشست
چونکه یکباره پرستو پَرِ پرواز گرفت
عاقبت نیمهی شب شد، همگی پژمردند
غربتی در دل اولاد علی ساز گرفت
با یَمی از غم و اندوه به دنبال بدن
سوی گلخانه شبانه دَم و دَمساز گرفت
من به ذکر حرم مخفی تو مادر جان
هر زمان این دل طوفان زدهام راز گرفت
فاطمیون همه دلتنگ حریمت هستند
ای خدا چشمهی دل هم ز غمش باز گرفت
محمدمهدی ناصری (مطهران)