سحر به خلوت خویشم نیاز می کردم
به یاد نرگس او سوز و ساز می کردم
به آه و نالۀ جانسوز خویش گاه نیاز
شرار آتش دل پرگداز می کردم
به آب دیده فغان از فراق جانکاهش
در آن زمان پراز رمز و راز می کردم
می آمد او به بَرم کاش عاقبت روزی
دلم به جلوۀ او سرفراز می کردم
چو شمع می شدم و می شد او چو پروانه
زبان به صحبت پروانه باز می کردم
ز لطف وحسن جهان هرچه می توانستم
نثار قامت آن دلنواز می کردم
حریم دل به حضورش پراز نشاط وامید
نظر ز هر که به جز او فراز می کردم
ز هرچه باز همی داردم ز یاد رخش
به گاه شام و سحر احتراز می کردم
نگار را گه دیدار شاعرانه «غمین»
به شعردلکش خود غرق ناز می کردم
به یاد نرگس او سوز و ساز می کردم
به آه و نالۀ جانسوز خویش گاه نیاز
شرار آتش دل پرگداز می کردم
به آب دیده فغان از فراق جانکاهش
در آن زمان پراز رمز و راز می کردم
می آمد او به بَرم کاش عاقبت روزی
دلم به جلوۀ او سرفراز می کردم
چو شمع می شدم و می شد او چو پروانه
زبان به صحبت پروانه باز می کردم
ز لطف وحسن جهان هرچه می توانستم
نثار قامت آن دلنواز می کردم
حریم دل به حضورش پراز نشاط وامید
نظر ز هر که به جز او فراز می کردم
ز هرچه باز همی داردم ز یاد رخش
به گاه شام و سحر احتراز می کردم
نگار را گه دیدار شاعرانه «غمین»
به شعردلکش خود غرق ناز می کردم