من به خال پیشانی ات ای صنم ، گرفتار شدم
من به آن سبز سمایی ات ای صنم ، بیدار شدم
همه عالم ببرد هوش و حواس از سر من
من به آن گیسوی در باد تو ای صنم، هوشیار شدم
غم من از درد و دل امروز و فردا نبود
من بدین عشق که گریبانم گرفتی تو صنم،بیمار شدم
شمع زندگی ام میسوخت هر دم ولی
من به آن شمع وجود دلت ای صنم ، دلدار شدم
حال که درد و فراق یار است و از تنهایی
من به چشمان بهاریت ای صنم ، خریدار شدم
من به آن سبز سمایی ات ای صنم ، بیدار شدم
همه عالم ببرد هوش و حواس از سر من
من به آن گیسوی در باد تو ای صنم، هوشیار شدم
غم من از درد و دل امروز و فردا نبود
من بدین عشق که گریبانم گرفتی تو صنم،بیمار شدم
شمع زندگی ام میسوخت هر دم ولی
من به آن شمع وجود دلت ای صنم ، دلدار شدم
حال که درد و فراق یار است و از تنهایی
من به چشمان بهاریت ای صنم ، خریدار شدم