تنهایی


تنهایی

نمی دانم چگونه است حال دلم را می گویم و هوای سرم را بی تو بودن را می گویم شاید خوب باشد خیلی خوب ولی مرا به تنهایی هایم سوق می دهد از رفتنت عبرتم نمی شود زخم های دلم را هر روز دانه به دانه برشاعر:اردشیر تتری

نمی دانم چگونه است
حال دلم را می گویم
و هوای سرم را
بی تو بودن را می گویم
شاید خوب باشد خیلی خوب
ولی مرا به تنهایی هایم سوق می دهد
از رفتنت عبرتم نمی شود
زخم های دلم را هر روز دانه به دانه بر میدارم
و مرهمی از جنس سکوت برایشان می مالم
با خود خیال ها می بافم
تا در خیالاتم با تو بودن را بفهمم
ولی در حقیقت
دیوار تنهاییم را انقدر سخت می بافم
و انقدر بلند می چینم
که درخت کاج به زیر زانویش شود
صدای کسی را نشنوم و نبینم
من باشم برف های دور دست روی قله کوه
و سرمایی که تمام تنم را فراگرفته
گل ها نیز از سوز سرمای تنم پژمردند
ابرهایی که حتی بر بخت من سایه انداخته اند
تازگی ها چند مور همسایه ام شدند
یکی شان حال دلم را پرسید
وقتی که گفتم او هم بخودش می لرزید
و با خود مدام تکرار می کرد
تنهایی عالم عجیبی دارد
سنگ را هم به ترک وا می دارد
این دل آخر چه گناهی دارد
زخم نبودت او را به ترک وا دارد.
سنگ را هر چه کنی روی آب دو سه غلطی می زند
در نهایت فرو می رود تو مواظب انداختنت باش
می خواهم حتی خدا را فراموش کنم
که بر هر جام صبری که سر کشیدم
حد حکم می داد و خود اجرا می کرد
او را نیز بیزار خواهم کرد
تنهاییم را رنگ خواهم کرد
جلوه اش خواهم داد
و خود را گول خواهم زد
و سرسختانه ادامه خواهم داد
خورشید را خاموش و شب را روشن خواهم کرد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


استایل فوق العاده خاص پریناز ایزدیار برای عید+ عکس