باید میگفتم و من ایستادم!
باید میدانست اما دریغ، باز هم ایستادم!
"گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند."
حلوای تنم ساختند و من ایستادم!
جوینده یابنده بود اما حیف...
جستم و یافتم و ایستادم!
یک دل برای چند نفر مگر خواهد تپید؟
او تپید، اما من ایستادم!
اشک از قلم روان شد و وقتش رسید،
اما چه سود؟! باز هم ایستادم!
باید میدانست اما دریغ، باز هم ایستادم!
"گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند."
حلوای تنم ساختند و من ایستادم!
جوینده یابنده بود اما حیف...
جستم و یافتم و ایستادم!
یک دل برای چند نفر مگر خواهد تپید؟
او تپید، اما من ایستادم!
اشک از قلم روان شد و وقتش رسید،
اما چه سود؟! باز هم ایستادم!