(274)


(274)

بادلی خونین سحرشدبازهم یلدای من درکجاهستی ببینی اشک سیل آسای من ناله هاکردم زهجرانت رسیدازره سحر مرغ شب کزناله ام شدعاقبت شیدای من باتومن سر می نمایم هرشبی راتاسحر این توهستی ای نگارمشاعر:علی اصغر تقی پور تمیجانی


بادلی خونین سحرشدبازهم یلدای من
درکجاهستی ببینی اشک سیل آسای من

ناله هاکردم زهجرانت رسیدازره سحر
مرغ شب کزناله ام شدعاقبت شیدای
من

باتومن سر می نمایم هرشبی راتاسحر
این توهستی ای نگارم همدمِِ شبهای من

برتومن دل بسته ام مستم من ازمیخا
نه ات
جززدستت می ننوشم گر بنوشم وای
من

ازفراقت کی به پایان می رسانی ناله
ام
کن تورحمی ای حبیبم بردِلِ رسوای من

پیرگشتم بس که عمری چشم بر راهت
شدم
برحجابت تابه کی مانی تو ای زیبای من

رحم بنمابر(خزان)تنهاتوهستی یاورم
مرحمت فرما نظرکن بر دلِِ تنهای من

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


حال خوش کمند امیرسلیمانی /عکس