دلگیرم از این خانه ، از چشم انتظاری
از جمعه های لعنتی، از بیقراری
البته پاییزی ترین فصلی که رفتی
جا مانده در ذهن ضعیفم یادگاری
حتی همین حالا پس از عمری که رد شد
در لای تقویمت به دنبال بهاری
حالا تمام آسمان سنگین و سرد است
وقتش شده در خلوتت قدری بباری
باور نکردی مردنم را لحظه ای که
گفتی حقیقت دارد و دوستم نداری
از خودکشی کردن نمی ترسی تو هرگز
وقتی پر از انگیزه های بیشماری
حالا پس از اینکه غرورم را شکستی
منرا به دست سرنوشتم می سپاری
لعنت به تقدیری که از اول نوشته
هی بد بیاری، بد بیاری، بد بیاری
این روز ها بیش از همیشه نا امیدم
هم از خودم، هم از همه مردم فراری
شعر از محمد عرب
99/10/24
از جمعه های لعنتی، از بیقراری
البته پاییزی ترین فصلی که رفتی
جا مانده در ذهن ضعیفم یادگاری
حتی همین حالا پس از عمری که رد شد
در لای تقویمت به دنبال بهاری
حالا تمام آسمان سنگین و سرد است
وقتش شده در خلوتت قدری بباری
باور نکردی مردنم را لحظه ای که
گفتی حقیقت دارد و دوستم نداری
از خودکشی کردن نمی ترسی تو هرگز
وقتی پر از انگیزه های بیشماری
حالا پس از اینکه غرورم را شکستی
منرا به دست سرنوشتم می سپاری
لعنت به تقدیری که از اول نوشته
هی بد بیاری، بد بیاری، بد بیاری
این روز ها بیش از همیشه نا امیدم
هم از خودم، هم از همه مردم فراری
شعر از محمد عرب
99/10/24