چنان شکسته اند مر،ا که یک درخت بی ثمر،،
تمام برگ و شاخه ام ثمر سراسرش به بر ،،چه کرده ام که مستحق اینچنین شکستنم ،،که هرکسی به کینه زد به دست و پای من تبر،،
چو شهپری که پر زده به اوج آسمان خود،، چه شوق پر زدن مرا که داریم ز بال و پر،،
در بر من عقاب هم تاب پریدنش نبود،،
مخواه که عمر مانده ام چو زاغکان کنم به سر،،
که گر چنین بایدم به مرگ گو خوش آمدی،،
به بسترت مرا بخوان که رخت جان کنم ز بر
تمام برگ و شاخه ام ثمر سراسرش به بر ،،چه کرده ام که مستحق اینچنین شکستنم ،،که هرکسی به کینه زد به دست و پای من تبر،،
چو شهپری که پر زده به اوج آسمان خود،، چه شوق پر زدن مرا که داریم ز بال و پر،،
در بر من عقاب هم تاب پریدنش نبود،،
مخواه که عمر مانده ام چو زاغکان کنم به سر،،
که گر چنین بایدم به مرگ گو خوش آمدی،،
به بسترت مرا بخوان که رخت جان کنم ز بر