«ریحانهایی که مادرم دوست داشت»
(جنگ نوشت)
نویسنده: سید اکبر میرجعفری
ناشر: شهرستان ادب، چاپ اول 1394
144 صفحه، 10000 تومان
****
چشمانتان را ببندید و باند فرودگاهی را تصور کنید. باند خالی خالی است و تا دورترها هیچ جنبندهای به جز باد در حرکت نیست. شب است. زمستان است . باد سردی میوزد. دقیق که میشوی انگار چیزی میانۀ باند است . زیر نور کم رمق چراغ های فرودگاه یک برانکارد دیده می شود. برانکارد خالی است؟ نه! انگار پیکری نحیف و لاغر روی آن افتاده است. آنقدر لاغر است که در برزنت برانکارد فرو رفته و دیده نمیشود. شاید ساعتی گذشته است که هواپیمای مسافربری بر زمین نشسته؛ پیش از پیاده شدن دیگران، دو نفر آن برانکارد را از هواپیما بیرون آورده اند و مثل چیزی که سر راه مانده باشد، به زعم خودشان گذاشتهاند یک گوشهای! شاید میپرسید:
- مگر باند فرودگاه هم گوشه دارد؟
میگویم:
- آری، برای گم کردن دیگران...
آن را گذاشته اند یک گوشهای تا سر فرصت به او برسند.
بعد مسافران یکی یکی پیاده شده اند؛ اتوبوس ویژه آمده و همه را به سالن فرودگاه برده است . فقط یک برانکارد مانده روی باند! و او که در برانکار فرو رفته، تمام آمدنها و رفتن ها را دیده است و انتظار کشیده است. او که تنها یک دست پیراهن بیمارستان بر تن دارد؛ در آن سرمای دی ماه. حتی ملافه ای هم او را نپوشانده است . از دست او چه بر می آید، جز آنکه گاهی با صدایی نحیف و لرزان دیگران را به کمک بخواند؛ اما زوزههای باد از صدای او رساتر است.
می لرزد؛ هم از سرما، هم از ضعف. شما هیچ وقت از ضعف نلرزیدهاید؟ ...
...و اما:
آنچه تصور کردید، خیالی نیست! اینجا باند فرودگاهی است در زمستان 1365! روزهای عملیات کربلای پنج؛ روزهای بمبارانها و موشک بارانها؛ روزهای خلوت شهرهای بزرگ. و او که در برانکارد از سرما مچاله شده منم! از اهواز مرا آوردهاند اینجا. قرار بود به تهران اعزامم کنند، نامم در فهرست آنها بود. حالا در میانۀ باند فرودگاه رها شدهام؛ اما نگران نباشید، حتما کسانی به سراغ من هم می آیند . دو سر برانکارد را می گیرند و تا سالن انتظار می برند؛ همان جا که از روی تابلویی می خوانم: فرودگاه رشت!».
کتاب «ریحانهایی که مادرم دوست داشت» با این حکایت آغاز میشود. این کتاب «جنگنوشت»های من است که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. حکایتهای کتاب نسبتا کوتاهاند و هرکدامشان بیش از چند دقیقه وقت مخاطب را نمیگیرد؛ اما سعی کردهام توالی آنها را حفظ کنم تا خواننده در جریان روایت کامل کتاب قرار گیرد. البته کتاب چهار فصل دارد و بعد از فصل اول که مربوط به مجروح شدن و بستری شدنم در بیمارستان است، در فصل بعد به ماجراهای مربوط به جبهه رفتن و واکنشهای اطرافیانم می پردازم.
در این کتاب شاید وقایع پس و پیش شده باشند؛ اما آنچه میخوانید، عین واقعیت است. ریحانهایی که مادرم دوست داشت، خاطره نویسی به شیوة رایج نیست؛ اما جانمایة تمام کتاب خاطره است و دقیقا همان چیزی است که بر من رفته است. پیش از این کتاب نیز من بخشی از خاطراتم را نوشتهام. بنابراین سعی کردهام در این اثر از تمام این تجربیات بهره گیرم.