«سوروسات در سوراخ موش»
نوشته: خوآن پابلو ویّالوبوس
ترجمه: محمدرضا فرزاد
ناشر: چشمه، چاپ اول 1399
106 صفحه، 21000 تومان
***
خوآن پابلو ویّالوبوس، متولد 1973 در گوادالاخارای مکزیک، بهدلیل تصویرسازیِ مبتنی بر واقعیتهای امروز جامعهی مکزیک، مورد توجه دنیای ادبیات داستانی در یک دههی اخیر قرار گرفته است. او همواره در آثارش به همخوانیها و تعارضهای میان فرهنگ کشورش با دیگر بخشهای آمریکای لاتین، آمریکای شمالی و اروپا پرداخته و با زبانی تمثیلی سعی در بیان آنها داشته است. ادبیات نوپای دورهی پس از انقلاب مکزیک و در عینحال داستاننویسیِ آوانگارد آمریکای لاتین، بهویژه در دو دههی اخیر که سزار آیرا، نویسندهی آرژانتینیِ همعصرش، از پیشروان آن محسوب میشود، بسیار مورد الهام ویّالوبوس بوده است. «سوروسات در سوراخ موش» اولین رمان از پنج رمانی است که او نوشته و تاکنون به هفت زبان مختلف نیز ترجمه شده است. ترجمهی فارسیِ این کتاب، در مجموعه نوولای «برج بابل» از سری «رمدیوس» که به ادبیات داستانیِ آمریکای لاتین اختصاص دارد، منتشر شده است.
داستان «سوروسات در سوراخ موش» از زبان پسربچهای هفتساله روایت میشود که با پدرش در یک قصر ییلاقی و بهدور از شلوغی و همهمهی شهر زندگی میکند. «توچتلی» کودکی معمولی نیست و بسیار بیشتر از سناش میداند. او کلماتی را در گفتوگوهای روزمرهاش بهکار میبرد که کودکانِ همسنوسالاش معنیشان را نمیدانند. حتی ناسزاهایی که بر زبان او جاری میشود از کتابهایی میآید که خواندنشان برای کودکی هفتساله دشوار است. زندگی توچتلی به نوعی متفاوت است. او معلم سرخانهای دارد که کتابها و دایرهالمعارفی در اختیارش قرار داده و به خواندن وادارَش کرده است. توچتلی به تاریخ و جغرافیای جهان، حتی بیشتر از پدرش مسلط است و شبها بیمطالعه خواباش نمیبرد. معلم سرخانهی او که ماساتسین نام دارد، نویسندهای است که از فعالیتهای روشنفکری سرخورده شده و در کلام او میتوان رگههایی از تفکر یک اصلاح طلبِ ناامید از بهبود اوضاع را مشاهده کرد. توچتلی در سایهی او با سلسلههای پادشاهی در نقاط مختلف جهان آشنا میشود؛ پادشاهانی که تشابهات بسیاری با وضعیتی دارند که او در عصر جدید و در چارچوب دموکراسیِ کنونی تجربه میکند.
گرچه توچتلی آگاهتر از همسالاناش به مسائل پیراموناش مینگرد، اما تحلیلهای او با عناصری عینی و قیاسهایی کودکانه صورت میگیرد. مقیاس او برای اعتبار آدمها عموماً همان کلاههای رنگارنگی است که پدرش در مناسبتهای مختلف برایش خریده است. نهایت آرزویش داشتن یک اسب آبی لیبریایی است که اگر کسی بتواند آن را برایش تهیه کند قدرتمندترین آدم دنیا بهشمار میآید. پدرش که یک قاچاقچی عمده و بینالمللی مواد مخدر است، با همین معیارها برای توچتلی سنجیده میشود. پدری که تاج پادشاهی بر سر دارد و مردانگیاش را با اسلحههایی که در خانهاش انبار کرده، به همه نشان میدهد. او مردی است که میتواند یکتنه قصری را اداره کند و از پس تمامی رقبا و دشمناناش هم بربیاید. پدر میتواند توچتلی را به همهی آرزوهایش برساند و برای پسرش در این قصر، باغوحش، شهربازی، کتابخانه، سینما و موزه بسازد. او در عین حال که برای فرزندش پدری همراه و تماموقت است، برای دارودستهاش نیز رئیسی توانمند و باتدبیر محسوب میشود. دارودسته از نظر پسرک یعنی گروهی که علاوه بر داشتن یک خط فکری مشخص، توان فیزیکی تمامعیار برای مقابله با رقبا و به کرسی نشاندن حرفاش را دارد. دارودسته برای توچتلی حتی جایگاهی بالاتر از خانواده دارد و متشکل از او، پدرش، معلم سرخانه، آشپز و نگهبانهای قصر است.
جهانی که ویّالوبوس برای پسرک هفتسالهی داستاناش ترسیم میکند گرچه جایی است که ممکن است بسیاری از کودکان آرزویش را داشته باشند، اما پر از خلأهایی است که اتفاقاً در سایهی همین رفاه خودش را نشان میدهد. پسرک در بهشتی زندگی میکند که پیراموناش را کابوس فراگرفته است. ماهیت شغل پدر با ناامنی درآمیخته و هر لحظه احتمال حملهی گروههای تبهکار یا پلیس و کشته شدن در درگیری و تعقیبوگریز، تهدیدشان میکند. پدر به همینخاطر است که دچار پارانویا شده و حتی از سایهی خودش نیز میهراسد. هیچ دوستی ندارد و کسی حق ورود به قصر و معاشرت با آنها را پیدا نمیکند. خائنین پیش چشم پسر به فجیعترین شکل ممکن کشته میشوند تا او از همان کودکی بیاموزد که در نهایت بیرحمی به دنیای اطرافاش بنگرد و دربارهی خیانت ذرهای عطوفت و ترحم نشان ندهد. پسر با اینکه همهی امکاناتِ آموزشی و تفریحی را در اختیار دارد، اما کسل و بیحوصله است. میخواهد از این قفس طلایی پا بیرون بگذارد و دنیا را نه از طریق کتاب و تلویزیون که با سیروسفر و از نزدیک لمس کند و بشناسد. اما توچتلی، مانند بسیاری از فرزندان تبهکاران مکزیکی که جمعیتشان روزبهروز افزایش مییابد، ناگزیر وحشت و ناامنی را از والدین خود به ارث میبرد و برای نسل بعدی نیز میراث میگذارد. میراثی که در سایهی نابهسامانیهای اجتماعی و اقتصادی در حال گسترشی تصاعدی است و رمان «سوروسات در سوراخ موش» از چنین میراثی است که در مکزیک امروز میگوید: «توی کتابها هیچچیزی دربارهی امروز نیست، فقط گذشته است و آینده. یکی از بزرگترین نواقص کتابها همین است. یکی باید کتابی اختراع کند که همان موقع خواندن، به آدم بگوید در همین لحظه چه اتفاقی دارد میافتد. نوشتن یک چنین کتابی باید خیلی سختتر از نوشتن این کتابهای پیشگویی باشد که آیندهی آدم را پیشبینی میکنند. برای همین هم این کتابها هنوز نوشته نشدهاند. بنابراین باید خودم دست بهکار شوم و واقعیت را بررسی کنم.»