پنجاه سالگی


پنجاه سالگی

حماقت پنجاه سالگی گرفته دامن دل را و اندیشه های آن شب یلدایی همچو کابوسی بوسه ی مرگ می زند بر لب من آه! ای دنگ دنگ ساعت خانه دلم تنگ شده، برای ساعت خواب آه! ای دلبستگی های جوانی پنجاه سالگیمشاعر:محمد علی زرندی

حماقت پنجاه سالگی
گرفته دامن دل را
و اندیشه های آن شب یلدایی
همچو کابوسی بوسه ی مرگ می زند بر لب من
آه! ای دنگ دنگ ساعت خانه
دلم تنگ شده، برای ساعت خواب
آه! ای دلبستگی های جوانی
پنجاه سالگیم گذشت
اما هنوز نمی دانم، چرا تکرّر خیال دارم

آه ! ای پنجاه سالگی !
مچالگی من را نگاه کن
هنوز در سال های دورم
هنوز پرده های آویخته بر در حیاط هایم آرزوست
هنوز حیای حیاط ها را در خواب می بویم
و گل های شبو را که فقط شب ها در حیاط، چشم می گشودند می بوسم
من سال هاست در سال های پیش مانده ام.

هرچند حافظ نام خیابانی است
اما برای من؛
هنوز حافظ، حافظه ام را سرشار از شراب می کند
و هنوز حافظ شاعر جادویی من است
و بنیادم را زلف هایی که می پراکند، بر باد می دهد
هنوز از چاه زنخدانی که او خیال کرده آب حیات می نوشم

در پنجاه سالگی، سالک چشم هاتم
و از پرتو افشانی پیشانیت ماتم
هنوز « بر سر ایمان خویش می لرزم»
در آن شبی که « جان مقدس بسوخت از غیرت»
چه شد که « گوشه ی چشمی به من نمی نگری»

در پنچاه سالگی این سان خراب
آگنده از سراب
در اوج پختگی!؟
چون موج روی آب
چون پَر به دست باد.
اما؛
در پنجاه سالگیت
سرشاری از ترانه ی باران
چون باغ گل به فصل بهاران
چون سیب سرخ آدم و حوا

ای دختر مقدس حوا !
ای آتش مقدس یسنا !
در پنچاه سالگی تو
هنوز چون آتشکده ورهرام فروزانی

ای باغ پر از بهار نارنج!
ای چشمه پر از آب یحیی !
دلمرده خویش را تو دریاب !

در پنجاه سالگیت
پنجه ی آفتاب به تو رشک می برد
و می از چشم تو واهمه دارد
و عطر های جهانی، در برابرت هیچ می شوند، پوچ می شوند
در پنچاه سالگیت
هنوز تار زلفت تار می کند روزها
و پیشانیت روز می کند شب را
مرا دریاب ای دریا.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


پرستار سنگدل پس از قتل فجیع پیرزن پسر معلولش را در اتاق زندانی کرد / کشف جسد در کمد دیو...